سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۳  

لا اکراه فی الدين

منطق اسلامی خيلی باحاله.
می گه در دين بيانديشيد و اجباری در پذيرفتن اصول دين نيست، هرکس بايد خودش به اصول دين برسه، لطفا به مختون فشار بيارين و فکر کنين، اينم نشونه هاش : خورشيد، ماه، انجير و زيتون و ....
اما ببين، خدا چوب تو ک... می کنه اگه فکر کردی و به نتيجه ای غير از نتيجه ای که خودش گرفته رسيدی ها.

من که کامنت دونی ندارم، بذارين حدس بزنم چه کامنتهايی واسه اين پست ممکنه گذاشته بشه.

کامنت پسربچه ای که خيلی حس می کنه باحاله:
وای سفالينه اين پستت خيلی باحال بود، واقعا ازت خوشم اومد، تو استاد مايی، می شه بيشتر باهات آشنا بشم؟

کامنت فعال سياسی سلطنت طلب ملی گرای جمهوری خواه کمونيست:
نکته سنجی شما درخور ستايش است. متاسفانه در ايران ما تا اين حکومت برسر کار است، نبايد انديشيد چرا نيروی انتظامی به زنان ما گير می دهد، چرا مردم ما بدبختند، چرا گوش خر درازه؟ به ما بپيونديد، به اميد ايران آزاد...

کامنت مسلمان نو انديش ميانه روی ورژن سروش:
دوست گرامی، متاسفانه شما اسلام را به درستی درنيافته ايد و اين نتيجه تبليغات نادرست نظام می باشد، اما نبايد بگذاريد اشتباهات فرهنگی که اسلام را خشن معرفی می کنند بر ايمان شما تاثير گذارد. لطفا مطالعه خود را بيشتر کنيد و بيشتر تحقيق کنيد تا به نتيجه دلخواه خدا برسيد.

کامنت مسلمان دو آتيشه غيرتی:
آره چوب تو ک... فلان فلان شده، ضعيفه عوضی تو کی هستی راجع به خدا اظهار نظر کنی، امام علی گفته زنها عقل ندارن. بزنم ناکارت کنم، بزنم زبونتو از حلقومت بکشم بيرون، خدا بهش برمی خوره کفر می گی ما رو هم به گناه می اندازی. يا حسين، حاجی يا از پنجره بندازش پايين يا صادرش کن دوبی.

کامنت جوان نسل سومی کتاب خون:
ويش ويش سفالينه جون گل گفتی به خدا. اصلا يه حديث هست تو کتاب الاحاديث من ماتحت الکاتب که از ابوچلغوز نقل کرده ايرانيها رو بکشيد و زنها آدم نيستن و يه مشت از اين حرفها. اصلا عربها چرا واسه ما دين آوردن که ما بخوايم فکر کنيم درباره اش؟

کامنت آدم معمولی:
وای تو چه باحالی به وبلاگ منم سربزن.

نتيجه اخلاقی : می دونی بهرام بيضايی يه جمله داره تو شب هزار و يکم که به نظرم بايد با آب طلا نوشتش. می گه ما را چه نياز به انديشه آن هنگام که راه آيين پيش پای ماست؟
انديشه ما شده مثل کليپهای کوجی زادوری. موضوعش هرچی باشه، ما فقط حوله به خودمون می بنديم، قر می ديم. عجب آيين بابا کرمی...

posted @ ۱۰:۵۴ قبل‌ازظهر  


   چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳  

می دونی اگه يه روز تموم فلسفه هايی رو که ادعاشونو می کنی تو صورتت بالا بيارم، همه هيکلتو کثافت می گيره؟ آدم تو ادعا کردن هم مثل غذا خوردن باهاس جانب امساکو نگه داره.

دنيا سيستم جالبی داره. به هرکی بيشتر فحش بدی بيشتر ازش تقليد می کنی.

وقتی تو پروفايل ارکاتم عوض عکس خودم، عکس يه زن گذاشتم بالای دار، هفته ای دو سه تا email داشتم که جريان اين عکسه چيه و چه تفکری پشت سرشه. خدا رو شکر از وقتی relation status رو زدم married ملت همه جواب سوالشونو گرفتن، کسی ديگه اينو نمی پرسه.

می دونی فرق من با بقيه چيه؟ بقيه وقتی با يه آدم تازه مواجه می شن، يه روزه می شنانش، من با يکی که مواجه می شم تو ثانيه اول می شناسمش، بعد يه سال وقت صرف می کنم تا به خودم ثابت کنم شناخت اوليه ام اشتباه و عجولانه بوده، هميشه هم درست تو لحظه ای که کاملا متقاعد شدم راجع به يارو اشتباه کردم، طرف می زنه يه کاری می کنه که دقيقا بهم ثابت بشه شناخت اولم چقدر درست بوده... اوا تو هم اينجوری؟!

بلانسبت حيوون، اما تو واقعا يه حيوونی... مجازاتت هم اين که تا آخر عمر با همين حيوونهايی نشست و برخاست داشته باشی که دور ورت هستن... واخ واخ، چه آدم بيشعوريم که به اينهمه انسان باشخصيت توهين کردم نه؟ ايش ايش حيوون اونيه که می گه نه؟ همه اينا قبول اما تغييری تو اصل قضيه نمی ده. من هرکثافت الدنگی باشم، باز تو همون حيوونی هستی که هستی...

سوء تفاهم نشه با عقشم دعوام نشده. با هيشکی دعوام نشده. جلوی همه ناز و گل و مامانی. اما خب، دلم گرفته.

posted @ ۱۱:۰۵ بعدازظهر  


   شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۳  

می گم آدميزاد عوض می شه ها. يه زمانی عين دختر فراريها از صبح تا شب بيرون پلاس بودم که خونه نرم، حس می کردم تو خونه هيچ حريمی ندارم و خونه از هر پارک و کوچه ای ناامن تر و نامحرم تره. حالا دوست دارم زودتر برسم خونه و در اتاقو رو خودم ببندم.دوست دارم با هيشکی حرف نزنم، فقط رو تختم دراز بکشم و با کارنامه ای که برام خريدی کلنجار برم. دوباره دچار حس بی حريمی شدم، انگار که تو رودرواسی مجبورم کنن لباسهامو دربيارم و جلوی يه جمع n هزار نفری راه برم و خنده های تمسخرآميزشونو به روی خودم نيارم. تو اون حسهای بی حسيم، مثل بعضی وقتها که آسمون بهت فشار می ياره، آدمها بهت فشار می يارن، اکسيژن کم می ياری، فقط زمينه که بهت وفادار می مونه و زيرپات جاخالی نمی ده.
دلم از آدمهای دور و ورم گرفته، عين آتيش از دور قشنگن ولی وقتی نزديکشون می ری کبابت می کنن، شايدم واسه همينه که هيچ وقت سعی نمی کنم به کسی نزديک بشم. بايد همين عبوس اخمويی که هستم بمونم، مگه خودم چيم؟ يکی آشغال تر از همه. قيافه مو هم که تو عکسها ببينی همينه، رنگ و روی پريده، دور چشمها کبود، عين معتادها... يه زمانی می گفتم ما که عطای زندگيو به لقاش بخشيديم، بهتره بريم جای اين خوشبختهارو بيخودی تنگ نکنيم، اما حالا حالاها خيال مردن ندارم. ما که وايساديم توسريها رو بخوريم، جا و مکان هم که نداريم، ديگه هرچی می خواد بشه بشه...

posted @ ۸:۵۰ بعدازظهر  


 

اينو بخونين از دستتون نره، من که خيلی حال کردم.

posted @ ۸:۴۴ بعدازظهر  


   سه‌شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۳  

قصه موشه

قصه موشه رو می دونی؟ چند روزه هرکار می خوام بکنم قيافه موشه می ياد تو ذهنم...
موشه قيافه خاصی نداره جز اين که ژنهای طفلکيو دستکاری کردن و بدنش هيچی مو نداره، صورتی مايل به قرمز، نرم و لزج. يارو دانشمند باسواته باحال با دستکش سفيد بدن لاغر و نحيف موشه رو که چشماشو سفت بسته می گيره و با اون عينک ته استکانيش محتويات يه سرنگو به شکم موشه تزريق می کنه. موشه با همه ضعفش تکون می خوره و از درد جيغ می کشه يه جيغ ضعيف کوچولو، می گه جييييييغ...
دست خودم نيست. ديشب واسه موشه گريه کردم. واسه اين که دانشمند عشق بشريت حتی دستش نلرزيد که موشه دردش گرفت، حتی نازش نکرد، فقط تزريق کرد و منتظر نتيجه موند. مسخره است که حتی فکر نکردم وقتی سرطان بگيرم حساب يه روز دو روز زندگيمو مديون همين موشه هستم و جيغی که کشيد. امروز هم تو کافی شاپ وقتی منتظرت بودم واسه موشه گريه کردم به بهمن گفتم برام دستمال بياره، لابد فکر کرد دعوامون شده اما وقتی اومدی و مثل هميشه دستمو گرفتی و مهربون نگام کردی دماغش سوخت. لابد فکر کرد تو خونه دعوام کردن، يا يکی تو خيابون بهم متلک گفته، شايدم اصلا فکر نکرد چون غرق بدبختيهای خودش بود و ناچاريش به تحمل فيس و ادای يه مشت نوکيسه الکی خوش. اين نوکيسه های الکی خوشی هم که بهمن فکر می کرد بايد تحملشون کنه نشسته بودن، دخترها خوشحال که می تونن سيگار بکشن، پسرها تو کف که ای کاش مک يه کم ريديف تر بود، دقت کردی دخترها تو کافی شاپ از پسرها سرزنده ترن؟ يه خانم و آقای مسن هم بودن که انگار يه عمر از حضور هم لذت بردن و هنوز سير نشدن، ستار بوی موهات زير بارونو می خوند منم واسه موشه گريه می کردم. آدم باهاس احمق باشه که واسه يه موش آزمايشگاهی گريه کنه نه؟ از خودم پرسيدم زندگی واسه موشه يعنی چی فقط رنج فقط درد زيرچشمهای بی تفاوت يه جلاد که فقط شکنجه رو بيشتر می کنه؟ واقعا مردن به همچين زندگی شرف نداره؟ بعد ياد تزريقهای خودم افتادم، ياد تموم جيغهای بی صدايی که کشيده بودم اما نمی دونم تو مشت کی؟ ديدم بهمن هم داره جيغ می کشه، دختر خوشحالها و پسر تو کفها هم جيغ می کشيدن، اون خانوم و آقا مسنه دردو با متانت تحمل می کردن، تو هم که اومدی با تموم مهربونی نگاهت و لبخندهات نتونستی ردپای تزريق سخت امروزو تو چهره ات قايم کنی...
واسه موشه گريه می کردم چون تو وجودش نبودم که دردو حس کنم دردو بگيرم، فقط جيغو شنيدم و کاری نکردم، واسه همين ياد مسيح افتادم که درد همه رو کشيد، اما واقعا درد همه رو کشيد؟ مصائب مسيحو که ديدم همين طوری گريه کردم چون تو وجودش نبودم که درد بکشم، شايد اگه درد می کشيدم آروم می شدم.
خلاصه هنوز نفهميدم زندگی چيه، اينهمه درد بابت چيه، چرا جيغها رو هيچ کس نمی شنوه و هيچ کسو تکون نمی ده؟ کازانتزاکيس می گه اشک انسان می تونه آسيابها رو بگردونه اما خدا رو نمی تونه تکون بده. من نفهميدم سعادت انسان چطور می تونه با درد کشيدن موش بدست بياد و از اون بدتر نفهميدم اينهمه جيغ بی صدا و دردفروخورده و اشکهای بازخريد نشده اينهمه آدم، ته تغاری لوس ننر خدا رو به کجا می خواد برسونه؟
دلم برات تنگ شده... کاشکی تو بغلت يه فصل گريه می کردم تو هم يه فصل گريه می کردی احتمال زياد دوتايی گريه کردن از تنهايی گريه کردن بهتر باشه. ای بابا باز من زده به سرم...

posted @ ۹:۲۲ بعدازظهر  


   چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۳  

تو زندگی زخمهايی هست که صادق هدايت تو يه جمله دقيق تشريحش کرده، اما اينقدر همه اين جمله رو تکرار کردن که بی مزه است من دوباره بگم و قيافه متفکر به خودم بگيرم.

کار و سيگار
خاکستری ترين آسمون شهر
بارون آتيش سياه از آسمون خاکستری
همهمه بوق و تک چرخ و فحشهای ناموسی
مامور جلب شلوارهای آستين کوتاه
تسبيح دست حاج آقا
ناهارتو گرم کن تا يک ماه و نيم ديگه
ساعت فرار
قرار ليمونادی و انتظار
هميشه متوقع
سفارت، يعنی آره؟
شام از رمق افتاده زوری
لبخندهای اجباری
سکوت پشت تلفن
گوشهای مشتاق
خونتون خالی نمی شه؟
نکن
نمی ذارن
بايد
بخواب تا فردا

انتظار داری داغ نکنی؟

posted @ ۱۰:۱۹ بعدازظهر  


 

به مبارکی و ميمنت. هفتصد و هفتاد و هفتمين بازديد کننده وبلاگم خودم بودم. شايد برام شانس بياره...

می گم دقت کردی بعضی آدمها خودشونو فحش می کنن؟ يه کاری می کنن که بعدا هرکی سوتی داد بهش بگی خاک بر سرت کنن مثل فلانی هستی، يا هوی حواستو جمع کن! داری مثل فلانی می شی!

posted @ ۱۰:۱۲ بعدازظهر