سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۴  

ديگه خسته شدم بس که غرغر مملکتی کردم. يکی نيست بگه به تو چه. وبلاگم شده عين تاکسی که از اول صبح تا آخر شب تنها حرفی که توش رد و بدل می شه، غرغر و شکايت از وضعيته.

posted @ ۳:۱۱ بعدازظهر  


 

می گن امين السلطان معامله کلونی با روسها انجام داد که تقريبا تموم ايران رو دربست تقديم روسها کرد تا با مبلغ قرارداد اهل و عيالو ببره فرنگ سياحتی بکنن. بعضی از رجال قاجار بهش اعتراض کردن و گفتن شما با اين قرارداد درواقع هر ايرانی رو به مبلغ يک قرون به روسيه فروختين. جواب داد ساکت باشين اگر روسها شما رو می شناختن، تو اين معامله ادعای ضرر و زيان هم می کردن.

از وقتی فهميدم خط لوله گاز رو به هند می کشيم و قراره مصرف گاز بيست سال چين رو هم تامين کنيم و خدا می دونه چه امتيازاتی هم به روسيه داديم، نمی دونم چرا همين جوری تاريخ قاجار جلوی چشمام رژه می ره. اون موقع فقط روسيه و انگليس بودن که ايرانو رسما می چاپيدن، فرانسه و پروس هم يه ناخنکی می زدن، حالا تموم دنيا واسه مون دندون تيز کرده. آخه خودت بگو، هند هم شد جا؟! تازه محض اطلاع، وسط اين هيروويری امارات هم شاخ شده گفته سه جزيره ما چی شد؟ عربستان هم حمايت کرده گفته بعله جامعه بين الملل بايد تکليف سه جزيره رو روشن کنه.

مبارکه ان شاءالله.

posted @ ۲:۵۶ بعدازظهر  


   یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۴  

برای ايران

اين شعر رو از قول فروغ برای ايران می نويسم. مخاطب شعر ايرانه و به اون مفهوم جنبه عاشقانه نداره.

تا به کی بايد رفت
از دياری به ديار ديگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و ياری ديگر
کاش ما آن دو پرستو بوديم
که همه عمر سفر می کرديم
از بهاری به بهاری ديگر

آه اکنون ديری است
که فرو ريخته در من، گويی
تيره آواری از ابر گران
چو می آميزم با بوسه تو
روی لبهايم می پندارم
می سپارد جان عطری گذران

آنچنان آلوده است
عشق غمناکم با بيم زوال
که همه زندگی ام می لرزد
چو تو را می نگرم
مثل آن است که از پنجره ای
تک درختم را سرشار از برگ
در تب زرد خزان می نگرم
مثل آن است که تصويری را
روی جريانهای مغشوش آب روان می نگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز...
بگذار
که فراموش کنم

تو چه هستی جز يک لحظه
يک لحظه که چشمان مرا
می گشايد در برهوت آگاهی؟
بگذار
که فراموش کنم...

posted @ ۱۰:۱۸ قبل‌ازظهر  


 

"مصدق نفت رو ملی کرد ما انرژی هسته ای رو ملی می کنيم."

اين جوری که آقايون به ضرورت يادشون می ره تا همين دو دقيقه پيش ملی گرايی جرم بوده و مصدق يه فرنگی مآب گيج دست پرورده انگليس، يه دفعه دولت عربزده ای که يکی از مراجع روحانيش به مصدق گفته برای ما ملی گراها از کمونيستها بدترن، می شه يه دولت ملی دو آتيشه... لابد يه چند سال ديگه به حکم ضرورت همچين چيزهايی می شنويم:
"حضرت کورش کبير عليه الرحمه، يهوديها رو از دست بخت النصر نجات داد ما به تاسی از اين جد بزرگوارمون، اسرائيلو به رسميت می شناسيم."

اگه من تو اون مهمونی کذايی ايرانيهای مقيم نيويورک بودم در جواب جناب لاريجانی با اون جمله گوهربارشون که "مصدق در قلب ماست" عرض می کردم: مصدق در قلب شما نيست، اين 27 ساله تو معده تون گير کرده بود که حالا هم به بدترين شکل ممکن استفراغش کردين.

پی نوشت: می خوام يه کتاب بنويسم به اسم 1384 بر وزن 1984 جرج اورول. نيازی هم نيست خيلی از مخم کار بکشم، جملات آقايون و خانومها رو بازنويسی کنم کافيه.

posted @ ۹:۴۹ قبل‌ازظهر  


   دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۴  

روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند...

روزی که چين از حق وتو به نفع ايران برای برنامه های هسته ايش استفاده کنه، تتمه اقتصاد و صنعتمون به باد فنا می ره.

گاهی اوقات دلم می خواد زمان انقلاب مشروطه به دنيا می اومدم و به جنبش نسوان وطنخواه ملحق می شدم، بعد روزی که لياخف مجلسو به توپ بست جلوی گلوله ها سينه سپر می کردم. يا مثلا زمان مصدق عضو جبهه ملی می شدم و تو کودتای 28 مرداد دستگيرم می کردن و زير شکنجه می مردم. می دونی چرا؟ چون اون موقعها به اندازه الآن همه چی امتحان خودشو پس نداده بود، می تونستی برای خودت هدف تعريف کنی، مبارزه کنی و احساس زندگی، بعد مردن هم سرتو بالا بگيری که زندگيت هدفی داشته. الآن همه چی پوچ شده و مبارزه يعنی سرتو بکوب به ديوار. ماشاءالله اين قدر ديوار زياده که آدم نمی دونه کله شو به کدوم يکی بکوبه. کاشکی ما دوزاريمون نيفتاده بود و مثل اجدادمون خيال می کرديم به اسم خدا، وطن، آزادی، عدالتخونه يا همچين چيزهايی می شه دنيا رو عوض کرد اونوخت به خيال خودمون زندگيمون هدفمند و باارزش می شد. گرچه، اگه دوزاری اجداد ما زودتر از اينا افتاده بود، شايد اصلا دنيا به همچين افتضاحی کشيده نمی شد. خلاصه فعلا که ماييم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد.

posted @ ۱۲:۳۱ بعدازظهر  


   چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۴  

درکجای اين شب تيره بياويزم قبای ژنده خود را
تا کشم از سينه پردرد خود بيرون
تيرهای زهر را دلخون
وای بر من!

لطفا التماس نکنين. تا اطلاع ثانوی به هيچ وجه علاقه ندارم بدونم احمدی نژاد تو نيويورک چی می خواد بگه، يا مذاکرات هسته ای به کجا رسيد يا تو خيابونای تهرون چه خبره يا به مناسبت هفته جنگ به وضعيت مجروحان جنگی و مطالبات ايران از عراق چه جوری رسيدگی شده. نه، حتی شما دوست عزيز، مجاز به اطلاع رسانی به اينجانب نمی باشيد. می خوام اين چندوخته تو دنيای خودم با بهونه های خودم شاد باشم و خوشبخت... اين روزهای منو هيشکی اجازه نداره خراب کنه حتی رئيس جمهور محترم.

آخی ايران جونم. هيشکی اين گربه ناز و ملوس و خوشگل رو دوست نداره. حتی خدا هم دوسش نداره. اگه ازش بپرسی بهترين دوستت کيه فوری می گه هيشکی. اما حالا صبح شده و گربه ما می دونه که ديگه هيشکی هم رفته. (اونايی که کتابهای سيلوراستاين رو می خونن می دونن چی می گم) ايران... طفلک البرز، بدبخت جنگل النگدره، بيچاره کوير لوت، حيوونی خليج فارس... حيف از ايران

posted @ ۳:۱۷ بعدازظهر  


   دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴  


«استيون بيكو» (Steven Biko) رهبر جنبش آگاهى بخش سياهان آفريقاى جنوبى در چنين روزى در ۱۲ سپتامبر ۱۹۷۷ براثر جراحت هاى شديدى كه به سبب شكنجه هاى بسيار در سرش به وجود آمده بود بر روى سنگفرش سرد و نمناك سلول انفرادى اش در زندانى در پرتوريا جان داد. شش روز قبل از اين واقعه يعنى ۶ سپتامبر، در خلال بازجويى در بندر اليزابت ضربه بسيار شديدى به جمجمه او وارد شد در حالى كه انتظار مى رفت با توجه به شدت جراحت از او مراقبت هاى پزشكى به عمل آيد، در مقابل او را به مدت ۲۴ ساعت با غل و زنجير از پنجره سلولش آويزان كردند و روز يازدهم سپتامبر او را مضروب و كوفته در حالى كه كاملاً برهنه و در بند زنجير بود كف اتومبيل پليس انداختند و پس از طى ۷۴۰ مايل به زندان مركزى پرتوريا رساندند. «استيون بيكو» فرداى آن روز جان سپرد. مقامات بلندپايه دولت آفريقاى جنوبى علت مرگ او را، ۷ روز اعتصاب غذا و حتى ممانعت از آشاميدن آب اعلام كردند...ادامه مطلب

يه دور تو دنيا و تاريخش بزنی مات می مونی اينهمه نفرت و کينه از کجا اومده آخه؟

پی نوشت: ليدر تور برامون گفت که در سال فلان مملکت ما از انگليس مستقل شد. يه دفه همه با هم پرسيديم چطورررررررررری؟؟؟؟؟ بيچاره مات مونده بود چرا اينقدر به روش خلاص شدن از شر انگليس علاقه نشون می ديم.

posted @ ۲:۰۶ بعدازظهر  


   شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۴  

kohan diara
diare yara
del az to kandam
vali nadanam
agar gorizam koja gorizam
vagar bemanam koja bemanam

peynevesht1:mage hala barash sher bekhoni , Zereshk
peynevesht2:fontetam inja kharidar nadare DIARE KOHAN

posted @ ۶:۱۵ بعدازظهر