سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     پنجشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۵  

نمی شه غصه ما رو يه لحظه تنها بذاره
نمی شه اين قافله ما رو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلهای قديميه، از اون دلهاست
که می خواد عاشق که شد، پا روی دنيا بذاره
دوست دارم يه دست از آسمون بياد ما دوتا رو
ببره از اينجا و اون ور ابرها بذاره
من می خوام تا آخر دنيا تماشات بکنم
اگه زندگی برام، چشم تماشا بذاره

بی تو دنيا نمی ارزه، تو با من باش و بذار
همه دنيا منو هميشه تنها بذاره

ای بابام هی...

posted @ ۶:۱۹ بعدازظهر  


   یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۵  

گزينه حمله نظامی عليه ايران، طرح افزايش امنيت اجتماعی، کبری در آستانه اعدام، انفجارهای عراق،...
دارم می ميرم حاليت نيست، دلم تنگه برای گريه کردن، خوشگلا بايد برقصن...
دو ساعت جلوی آينه آرايش می کنم، آشپزخونه رو برق می اندازم، شام بيرون، فيلم، خريد، خرخونی...

نه! حالا حالاها حالم خوب نمی شه.

پی نوشت: من غصه دارم.

posted @ ۵:۳۱ بعدازظهر  


   چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵  

... و يک چهارشنبه... چهارشنبه واسه يه پسر بيست و يک ساله چه جوريه؟
لابد صبح تا عصر می ره دانشگاه، عصر با يه دوست دختر خوشگل می ره گردش و سينما و بعد شام. بعد می ياد خونه يه نگاه رو درسها می اندازه، يا تلفنو می بره تو اتاق پچ پچ می کنه، شايدم جواب غرولندهای مامان و بابا رو می ده که چرا واسه خونواده وقت نمی ذاری زیاد... نمی دونم، چهارشنبه پسر بيست و يک ساله خيلی طورها می تونه باشه، اما قاعدتا نبايد به جای همه اینا بره زير يه خروار گل و خاک و بتن بخوابه.

پسرعمو، آخه تو چرا بايد اين طوری بشی؟؟؟؟؟؟؟

از اون وقتهاييه که به آخوند احتياج دارم. نه اين آخوند گندها، به مدل خاصی از آخوند احتياج دارم. مدل استاد اخلاق دانشگاه که خيلی خوش صحبت و سياستمدار بود و می دونست چطوری برامون دو ساعت يه بند از رحمت و عشق خدا بگه بدون این که واسه ايدئولوژی حکومتی تبليغ کرده باشه. دلم کشيش هرمز رو می خواد با موعظه اش که مسيح دنبال شما می گرده تا دردهاتونو شفا بده. اون راهب بوداييه هم که تو مترو ديدم خوبه، همون که ردای نارنجيش و صندلهاش از تميزی برق می زد، وقتی بهش نگاه کردم لبخند زد، لبخندش از قشنگ ترين لبخندهای دنيا بود. لبخند يه مرد به يه زن نبود، لبخند به آدم غريبه هم نبود، لبخند به "انسان" بود.
من يه آدم اهل خدا می خوام، احتياج دارم يکی برام از خدا بگه، بهم بگه تو دنيايی که يه مشت پيرسگ عین زالو بهش چسبیدن و خون مردم بدبختو می مکن، ولی جوون پاک و معصومش می ره سينه خاک، بازهم زيبايی هست، بازهم عشق هست...

پسرعمو تو دسته گل ترين پسر دنيا بودی. من مرگتو باور نکردم؛ يعنی نمی تونم باور کنم. خدا به فرياد عمو، زن عمو، دخترعموها و پسرعمو کوچيکه برسه. آدم بعضی وقتها احساس می کنه بند بند تنش داره از غصه از هم جدا می شه و غم داره هزارتيکه اش می کنه. ولی امان از اين دنيا که هميشه بدتری هم داره.

posted @ ۹:۵۰ قبل‌ازظهر  


   دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵  

رییس دفتر سیاسی حماس جامعه جهانی را مسئول گرسنه نگهداشتن فلسطینی‌ها دانست
به گزارش خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، خالد مشعل در سومین کنفرانس بین‌المللی قدس و حمایت از حقوق مردم فلسطین که از عصر جمعه در تهران آغاز شد، گفت، در صورت توقف کامل کمک های آمریکا و اروپا به دولت فلسطینی برنامه ما عدم تسلیم در برابر این فشارهااست. وی گفت، ما جامعه جهانی را مسئول سیاست گرسنه نگهداشتن ملت فلسطین می دانیم و تصریح کرد امت عربی و اسلامی باید همه هزینه های فلسطینیان را تامین کند.منبع

من - عزيزم از شرکت زنگ زدن گفتن چک حقوقت آماده است.
يار - باشه پس قبل از اين که بيام خونه يه سر می رم شرکت و بانک.
من - شماره حساب خالد مشعلو يادداشت کن.
يار - نمی خواد، تو بانک هست. فقط ما که نيستيم.

حس ازخودگذشتگی خوبی دارم، گرچه نقشه هام واسه خريدن اون پيرهن شب جينگوليه نقش برآب شد. آخ فلسطين...

پی نوشت 1: حالا راست راستی اين مردک پاپتی با پول ما می خواد نهضت جهانی راه بندازه؟
پی نوشت 2: برادر مهرورز، 50 ميليون دلار ارث باباتونه، نه؟
پی نوشت 3: برخلاف پرستيژ آزادی بيان، می زنم تو دهن هرکی که بخواد به خوردم بده ملت مظلوم فلسطين. بنابه قانون نسبيت، فلسطينيها نسبت به هرکی مظلوم باشن نسبت به ما طلبکار بالفطرن.
پی نوشت 4: به قول شاعر، تا که ابله در جهان است، مفلس در نمی ماند. (سوء تفاهم نشه، ابله در اينجا استعاره از من و شماست نه از برادر حاتم طايی)
پی نوشت 5: تو دنيا ديکتاتوری که منافع کشورشو فدای منافع خودش بکنه زياد داريم اما بالاغيرتا دولتی که منافع کشورشو فدای منافع يه گروه سياسی-نظامی توی يه کشور ديگه بکنه، نوبره.
پی نوشت 5: عصبانی هستم و می دونم جوابم همينه که از عصبانيت بمير.
پی نوشت 6: بيلاخ، من خيال مردن ندارم.

posted @ ۱۲:۵۳ بعدازظهر  


   چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵  

... خب به تمامی عزيزانی که احساس می کنن به حق مسلمشون رسيدن، تبريک و تهنيت عرض می کنم. به حق اين روز، دعا کنين ما هم به اونچه که حق مسلم خودمون می دونيم برسيم.

پی نوشت: اقلا چهارتا پی نوشت نوشتم پاک کردم، پس هيچی نمی نويسم.

posted @ ۱۲:۵۱ قبل‌ازظهر  


   سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵  

مزار شاملو


ای بيچاره حقير! با سنگ قبرش هم نمی تونی دربيفتی چه برسه به روح بزرگ و جادوی کلامش...

posted @ ۱۱:۲۱ قبل‌ازظهر  


   دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵  

آقا!

ديروز:
آقا خوبه آقا جونه آقای گل آقا جون
اين کمينه رو هميشه زير دست خود بدون...
من يه عمر آزگاره زير سايه تون نشستم
من کنيز زنگی ام که دستامو به سينه بستم

امروز:
آی مَردم، مُردم
باز هم سر خوردم
مُردم از مَرد بد نامردم
من به خود نه، که به زن بد کردم

نتيجه اخلاقی: اگه از اولش اينهمه چاکرم، مخلصم نکنی مجبور نمی شی بعدش اين طوری فحش و فضيحت و ناله و نفرين سر بدی.

پی نوشت: اين پست به هيچ عنوان فمينيستی نبود.
پی نوشت ديگه: و ما، ملت ايران، همچنان داريم فحش می ديم.

posted @ ۱۱:۱۵ قبل‌ازظهر  


   چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵  

درباب وقاحت

این وقاحت لامصبو هیچ کاری نمی شه کرد. از بین که نمی ره، هیچ وقت هم عادی نمی شه. همیشه می بینیش، عصبی می خندی، حرص می خوری بعد یادت می ره تا سوژه وقیح بعدی.
در این که اصولا ملت ایران تو پیچوندن و وارونه کردن مسائل خیلی وقیحانه عمل می کنه و اینو به حساب زرنگی خودش می ذاره بحثی نیست، ولی وقتی رسانه ملی ایرانی حالیش نیست این کتابهایی که تو دروغ گفتن خونده رو، ملت ایران که مخاطبینش باشن نوشتن و نمی شه اینجوری سرشونو گول مالید چی؟ خدایی اسم خبررسانی صداوسیمای ضرغاریجانی رو وقاحت نمی ذارین چی می ذارین؟
زلزله لرستان به کنار، اتفاقی که الی ماشاءالله تو این مملکت رخ می ده زلزله است و خود زلزله یه مصیبته، امدادرسانی بعدش هزار مصیبت. اخبارش هم که چشم نخوره، صبح زلزله می یاد، بعدازظهر همه زنده و سرحال و خوشحال تو چادرهای توپ هلال احمرن، از فردا صبح هم بازسازی شروع می شه تا آخر هفته که انگار نه انگار اینجا خبری بوده... حالا این وسط مختصر تلفات چندهزار نفری داشتیم، شهرها و دهات یه کم با خاک یکسان شدن، خب می دونی همچین یه کم از خارجیها کمک خواستیم که رسیده باشه هم انگار نرسیده و بگیر برو تا آخر.
ماجرای کارگرامونم باحاله. می گن چرا صدا و سیما اعتراض کارگرهای فرانسوی رو تو بوق کرده ولی اعتراض کارگرهای ایرانی رو به یه ورشم حساب نمی کنه. خب مگه انتظاری غیر از این دارین؟
یادمه دوران نوجوونی که دبیرستانی بودم یه مدت داشتم سبک سنگین می کردم برم بسیج دانش آموزی یا نه. اونم به عشق فعالیتهای گروهی و اردو و مباحثه که اون زمان مذهبی بودنم هم مزید برعلت شده بود. خلاصه سوای یه اردویی که با بروبچ رفتیم و دیدیم نه آبمون با اینا تو یه جوق نمی ره، انعکاس خبر روز کارگر تو تلویزیون تو بیرون کشیدن پای خودم از این ماجراها،مصمم ترم کرد. تو اخبار ساعت 7، تظاهرات روز کارگر رو تو دنیا نشون می داد و یارو گویندهه با آب و تاب می گفت که آره تو فرانسه کارگرا ریختن تو خیابون و تو آلمان با پلیس درگیر شدن و چه می دونم تو انگلیس خشتک نخست وزير رو پرچم کردن واسه مطالباتشون و این حرفها. خلاصه وقتی گزارش اعتراض کارگرهای بورکینافاسو رو هم خوند اون آخرش یه جمله اومد که بعله در این روز عزیز، کارگرهای زحمتکش ایرانی هم قدردان خدمات مسوولین دلسوز به خیابانها آمدند و با حمایت خود از دولت با آرمانهای انقلاب تجدید پیمان کردند... وقاحت این جمله عین یه پس گردنی بود که خورد پس کله ام. یه آن گفتم خدایا! یه روز منو نبرن از طرف یه عده مظلوم، ظالمو تایید کنم؟! یه روز من با صدای بلندم، صدای مظلومو تو گلوش خفه نکنم؟!...
می دونم این حرفها احمقانه است ولی اون جزو معدود دفعاتی بود که وقاحت به درد ما خورد. گرچه شاید اگه رفته بودم الآن واسه خودم کسی شده بودم، از اونا که مردها با دیدنشون عشق می کنن و رعشه می گیرن لابد... خلاصه بحث درباب وقاحت بود و هی از این شاخه به اون شاخه پریدم به خاطرش که البته خیالی نیست، منم در نوع خودم یه جورایی وقیحم.

posted @ ۵:۰۳ بعدازظهر