سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵  

لازمه بقای ببر اینه که درنده باشه. کفتار برای بقا باید لاشه خوری کنه. بقای گاو درگروی اینه که هر علفی پیدا کرد بلمبونه و نشخوار کنه.
ظاهرا آدم هم بقاش با پستی و دورویی و کثافتکاری تضمین شده.
می گی نه؟
به زندگینامه دق کرده های هر سال یه نگاهی بنداز.

پی نوشت: تموم فحشهای عالم باشه طلب هرکی مستحقشه.

posted @ ۶:۱۳ بعدازظهر  


   چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵  

"ای دیگه... یاد اون روزا به خیر... چون بازم هرچی که بود، سروسامونی بود... ننه ای بود که نفرین بوکونه. بعد نصف شب پاشه لحاف رو آدم بکشه، که مبادا پسرش خدانکرده بچاد! که مبادا نورچشمش سینه پهلو بوکونه. حالیته؟ بابایی بود که گاه و بیگاه سرمون داد بکشه. باهامون دعوا کونه. پامونو فلک کونه. بعد نصف شب پاشه ما رو تو خواب بقل کونه. اشکهای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود، نم نمک با دستهای زبر خودش پاک بوکونه. حالیته؟... اما راستش چی بگم؟ تقصیر ما که نبود. هرچی بود زیر سر چشم تو بود. یه کاره تو راه ما سبز شدی. ما رو عاشق کردی، ما رو حیرون کردی، ما رو داغون کردی. آخه آدم چی بگه نوکرتم. حالا از ما که گذشت. بعد از این اگر شبی، نصفه شبی، به کسونی مثل ما قلندر و مست و خراب تو کوچه برخوردی، اون چشارو هم بذار. یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکون. آخه من قربون هیکلت برم. اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه، پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه..."

نه دیگه، نه دیگه، نه دیگه این واسه ما دل نمی شه

posted @ ۷:۱۳ بعدازظهر  


   شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵  

حیف که به زبون شعر، فحش دادنو بلد نیستم وگرنه اینجا مثنوی معنوی سر هم می کردم.

آه ای ملت اکبیر مرده شور برده
گندتان بزنند با این حال و روزتان
و این رانندگی فجیعتان
و این شهرتان که روزش هم از دود چون شب تار است
و این فلاکتی که تک تکتان به آن خو گرفته اید
و به جای فلاکت دامن گیر، به یکدیگر چنگ و دندان نشان می دهید
ای ملت اکبیر!
لال شوم اگر زین پس وطن وطن کنم
و کور شوم اگر دوباره چشمم به دیدن این شهر و مردمش روشن شود
و کر شوم اگر باز هم به دروغهایتان گوش بسپارم
و بیچاره عزیرانی که اینجا گیر افتاده اند
اما دیگر باج نمی دهم
و تریپ پطروس فداکار برنمی دارم
و ادعای درک و شعور نمی کنم
به درک که هر زهرماری خطابم کنید
خیرتان که به ما نرسید
شرتان هم نمی رسد
من نیز از شمایم
با دهانی چونان چاه وییل
که می گشایم و فحش می دهم
به همه کس و هیچ کس
و بعد شانه بالا خواهم انداخت
و جمله مشمئزکننده "وسط دعوا حلوا پخش نمی کنند" را تکرار خواهم کرد
و چونان گاوی در علفزار از پذیرش مسئولیت رفتارها و کردارهایم بری خواهم بود
ماااااااااااااااااااااااااااااااا

نه بابا انگار استعدادم تو شعر سپید بدک نیست. با عرض معذرت از جناب شاملو.

posted @ ۱۲:۴۵ بعدازظهر