سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸  

می خوام امشب با خدا شکوه کنم
شکوه های دلمو تو می دونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاس
چرا بخت من سیاس تو می دونی
پنجره بسته می شه شب می رسه
چشهام آروم نداره تو می دونی
اگه امشب بگذره فردا می شه
مگه فردا چی می شه تو می دونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو می دونی
هرچی بش می گم تو آزادی دیگه
می گه من دوست دارم تو می دونی

اولین باری که این آهنگو شنیدم با عمه بودم و نوه اش که همسن و سال منه. پسرعمه این آهنگو گذاشت و عمه با لبخند محوی گفت یادش بخیر اون موقعها وقت خیاطی چقدر این آهنگ رو دوست داشتم. همیشه با رادیو زمزمه اش می کردم.
من گفتم خب حالا هم زمزمه اش می کنیم.
امین آهنگو دوباره گذاشت. من و امین و عمه باهم این آهنگه رو خوندیم و چه فازی داد.

اون موقع فکر می کردم چه عمه متفاوتی. آخه موسیقی موردعلاقه دوتا عمه دیگه ام از روضه حضرت ابوالفضل فراتر نمی ره. درحالی که این یکی عمه پایه انواع موسیقی بود و تماشای فیلم. می نشست با ما فیلمهای هالیوودی تماشا می کرد و براش ترجمه می کردیم. مادرم همیشه می گفت عمه ات یک اسطوره است از مقاومت و اتکا به نفس. نمی دونم چرا هرچی تو زمان عقب می ریم اسطوره ها قوی تر و آدمها محکم تر می شن.
به هرحال، اون موقع چندان حالیم نبود که چرا عمه این طور با سوزدل این آهنگ رو زمزمه می کنه. آهنگی که شعرش به نظرم قافیه هم نداشت. اما صدای عمه یه چیز دیگه بود وقتی می خوند عمریه غم تو دلم زندونیه...

دلم براش تنگ شده. این عصر جمعه از اون عصرهای جمعه است که دلم می خواد برم اهواز. دلم می خواد برم در خونه اش رو بزنم و بگم سلام عمه جون سورپریزتون کردم! اومدم یکی دوماه پیشتون بمونم! اونم با لحن سرخوش همیشگیش بگه بیا تو ببینم مری گل بابات! دردونه حسن کبابی! چی شد یاد ما کردی؟ بعد من از کیفم یه سی دی بیارم بیرون و بگم عمه این آهنگه رو که دوست دارین براتون زدم با کیفیت عالی! اگر اون عمه ماست که حتمن از برکت نوه ها سی دی پلیر هم داره. سی دی رو بذارم تو پلیر و سرم رو بذارم روی دامنش و باهم زمزمه کنیم: عمریه غم تو دلم زندونیه دل من زندون داره تو می دونی...

posted @ ۷:۴۳ قبل‌ازظهر