سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵  

هه هه هه... اينجا رو ببينين...

هزارماشاءالله بحث طرف اين قدر علميه که برای تدريسش نياز به محيط مولتی مدیا داره اما چه می شه کرد که بيشتر از Pen Tool توی PaintBrush چيزی بلد نيست!

خواستم بگم آخوندهامونو بذاريم رو سرمون که ديگه اين مدليشو به خوردمون نمی دن، بعد ديدم نه بابا آخوندهای ما هم روزی هزاربار تو لفافه همينا رو می گن. بهتره بگم خودمونو بذاريم رو سرمون حلوا حلوا کنيم که اقلا يه رودرواسی چيزی نگه داشتيم باهاشون!

کار به حرفهای اين بنده خدا ندارم، گرچه در عجبم از اعتماد به نفس اين آخوندها که خودشونم درست نشناختن اون وقت درباره زنها با قاطعيت نظر می دن. ولی بینی بین الله اگه 50% مردهايی که دنيا رو ساختن، به ادعای اين بنده خدا، قبل از حرف زدن فکر می کردن دنيا جای بهتری می شد.

posted @ ۴:۱۲ بعدازظهر  


   دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵  

در باب شکم

زندگی در ديار نارگيلها و ميمونها باعث می شه تفکرتون درباره غذای آسيايی عوض بشه. سگ پخته و گربه آبپز و پشه نمکی موجود هست اما غذای آدميزادی هم پيدا می شه. خداييش تنوع غذاييشون از ما بيشتره. ادويه ها و طعمهای خوشمزه ای هم دارن. البته غذای دریایی رو مواظب باشین چون فقط کشتی رو از تو دريا شکار نمی کنن، و البته جونورهای دريایی رو با امعا و احشام و بدون ادویه می پزن. به عبارت ديگه کاسه رو می زنه تو دریا می ذاره بجوشه یه کم، همونو به اسم سوپ می ذاره جلوتون.
به نظر من کاریهای چینی و کره ای ارزش امتحان کردن دارن. Fried Rice و Clay pot و Sizzling هم خوشمزه است. کلا اينجا مرغ بدمزه نخوردم تا حالا، اينا هم که گفتم همه مرغ دارن. گوشت قرمز هم بدک نيست اما سبزيجاتو بپايين که بعضی سبزيهاشون مزه لجن دريايی می ده. اگر هم خواستین از کسی انتقام بگیرین، سوشی ژاپنی مهمونش کنین. به نظر من بدمزه ترين غذای دنياست البته نظر منه، نگی نگفتی.
بینی بین الله در حالت کلی غذاهاشون از ما سالمتره، کمتر روغن داره و بيشتر سبزيجات نيمه پخته - برخلاف ما که می ذاریم همه چی از پختن له بشه - خلاصه اگه باد کلاهتونو انداخت این ورا، به خودتون رحم کنین، یه بند مک دونالد و کی اف سی و برگرکینگ به شکم مبارک نبندین که کلسترول خونتون سر به فلک می ذاره و در عرض يک هفته، عرضتون می شه دو برابر... خيلی ممنون.

پی نوشت: من مشغول فضولی تو ادويه ها و نحوه پخت غذاهاشون هستم، اگه مثل من شکمو هستين، نتيجه فضولی رو بهتون گزارش می دم.

posted @ ۴:۲۹ بعدازظهر  


   سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۵  

خفه خون همينه.
خ
ف
ه
خ
و
ن

نمی دونم چرا عدالت هم نسبيه و مثل همه نسبيهای دنيا، بايد در مورد من اين قدر شديد اعمال بشه؟

خ
ف
ه
ش
و

posted @ ۵:۰۳ بعدازظهر  


   پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵  

بودا

فردا تولد بوداست.
بودا جون، تولدت مبارک.
دوستت دارم.
يعنی از اون موقع که ايران بودم ازت خوشم می اومد، ولی حالا بيشتر خوشم می ياد.
البته کماکان حاضر نيستم به هيچ آخوندی باج بدم، اعم از بودايی و غير بودايی.

اين همکلاسی بودايی من با خونوادش نذر کردن سه ماه لب به غذايی که موجود زنده ای به خاطرش کشته شده، نزنن. بنابراين از غذاهای با منشاء حيوانی فقط شير و مشتقاتشو می خوره، باقيش همه سبزی و برنج. ما که جلوش ساندويچ ژامبون و املت و کيک می لمبونيم، هيچ واکنشی نشون نمی ده، حتی چپ چپ هم نگاه نمی کنه. حالا نمی دونم به خاطر عقيده شه، يا به خاطر اينه که تو اقليته. بعضی مسلمونا (والبته فقط بعضی از مسلمونا) وقتی تو ديار اجنبی روزه می گيرن، تريپ احترام به آزادی عقيده دارن منتها بساط روزه داريشون تو مملکت خودشون ديدنيه. فرق نداره زن حامله، بچه فسقلی، آدم مريض يا هر کس ديگه، جلوشون يه چيکه آب از گلوش پايين بره، کمترين واکنششون نگاه پر از نفرتيه که انرژيش به اندازه خمپاره آدمو سوراخ می کنه! حالا اگه سعادت نصيب ما شد و رفتيم به ممالک بودايی، سرک می کشيم ببينيم ايام روزه داری اونجاها چه خبره.
اين رفيق بودايی ما از يه رسم باحالی تعريف می کنه به اسم روز سکوت يا روز آرامش يا يه همچين چيزی. تو همچين روزی، نه حرف می زنی، نه تلويزيون و ساير وسايل وق زننده رو روشن می کنی، نه حتی چراغ روشن می کنی. تو سکوت و تاريکی مطلق می شينی، می ری به اعماق درونت، به عبارتی به هپروت، تا روحت آرامش پيدا کنه و اعصابت بياد سرجاش. البته اگه همچين روزی توی يه کشور بودايی باشی، رسما کله پا می شی چون چراغ خيابونها و کوچه ها رو هم خاموش می کنن!
بالاغيرتا بدک نمی شد ما هم از اين رسمها تو مملکتمون داشتيم. فکرشو بکن اگه سالی يه روز تموم سياستمدارهای ايرانی، زبون به دهن بگيرن و يه کم راجع به کارهاشون فکر کنن، اوضاع چطور می شه؟!
هيچی، اگه ماييم، لابد اون روز کلی ايده جديد به ايده های فعليشون اضافه می کنن!

به هرحال تولد بودا و عيد بوداييها مبارک. (بنده از طرف انجمن بوداييان خواننده وبلاگ سفالينه از تبريکت تشکر می کنم!) من هم به نوبه خودم، از اين که دنيا حضور بودا رو تجربه کرده خوشحالم. (نوبه خودت و خوشحاليت منو کشته!) به نظرم وجود آدمهايی مثل اين شاهزاده نشون می ده خدا همچينم به خاطر آفرينش آدم جلوی ابليس خيط نشده و هنوز می شه به بشريت اميد داشت. (اينم دو کلمه از مادر عروس)

posted @ ۱:۰۵ بعدازظهر  


   جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵  

شراب هم کينه ها و عقده های منو تسکين نمی ده.

posted @ ۹:۳۰ بعدازظهر  


 

در باب نظر

اون روز که خدا قابليت اظهار نظر تقسيم می کرد، فکر کنم ما ايرانيا از 4 صبح زنبيل گذاشته بوديم هرکدوم دو سه برابر سهممون گرفتيم. چرا؟ ماشاءالله تو همه چی صاحب نظريم و بحث می کنيم و جالبه که تعصب هم داريم. اصولا زشته بگيم نمی دونم!
يه جورايی هم تقصير مدرسه بود تو اين سالهای اخير که ما رو پررو بار آورد، وختی سر کلاس دينی دوم دبستان، مردم دنيا رو به دو دسته مسلمون و کمونيست(!) تقسيم می کرد و بی رودرواسی سر فحشو به گروه دوم می کشيد و طوری وانمود می کرد که انگار عقل و منطق بچه 8 ساله می تونه مارکس و انگلس و لنين و بقيه رو يه جا فيتيله پيچ کنه... خب معلومه آدم روش زياد می شد و خيال می کرد از هرچی دو جمله بشنوه می تونه درباره اش حرف بزنه و به خصوص تموم فلاسفه دنيا در مقابل عقل و منطق اون کم می يارن!
تازه که وارد دانشگاه شده بودم و خيال می کردم علی آباد هم شهره، خيلی ذوق داشتم و با افتخار واسه همه تعريف می کردم که بعله، من درصد زيادی از جهان بينيمو با مطالعات فلسفی بدست آوردم. احمقانه بودن اين پز و افاده ها به کنار، ملت هم به سرعت به قول احمدی نژاد "چنان مشت تو دهن بنده می زدن" که واه واه تحت تاثير چندتا فيلسوف چلغوز قرار گرفتی؟ آدم بايد خودش قالب فکريشو ايجاد کنه. بعدم که بهشون می گفتی اتفاقا کريشنا مورتی گفته که آدم بايد خودش خودشو تعريف کنه، بهت جواب می دادن که خب اينم خودش يه قالبه و کسی که به اين حرف گوش بده يعنی تحت تاثير کريشنا مورتيه! خلاصه ما که نفهميديم اين جماعت "خود قالب تعريف کن" چه تعريفی از قضيه داشتن و قالب خودشون چی بود. اينم هيچ وقت نفهميدم که می شه محيط، ديگران، شرايط زندگی و اين حرفها هيچ تاثيری روی آدم نداشته باشن؟ آدم فقط خود خود خودش می تونه باشه و اين "خود خود خود" بدون هيچ تجربه يا تاثيری از محيط خارج می تونه ايدئولوژی ايجاد کنه؟... بگذريم.
برنامه های جمهوری اسلامی هرچی باشن به مذاق خود متفکر بينی ما خوش می يان. زمان رفسنجانی تو راهنمايی و سالهای اول دبيرستان يه پا مهندس عمران شده بوديم و درباب سد و افتتاح سد خاکی پيش از موعد فک می زديم. زمان خاتمی بازار فلسفه و جامعه شناسی و حقوق و علوم سياسی داغ بود، زمان احمدی نژاد هم که ماشاءالله همه جور جنسی تو بساط پيدا می شه. از فيزيک اتمی بگير تا تاريخ جنگ جهانی دوم. بینی بین الله، من يکی تا همين چند ماه پيش نمی دونستم کيک زرد چه صيغه ايه، يا آب سنگين با اين آب معدنيهای 5 ليتری که يار از فروشگاه می خريد، فرق داره. منتها حالا يه پا کارشناسم و نظر می دم.
می دونی، واسه ما ايراد نداره نظر بديم و حال کنيم. بدبختی اينجاست که اون آقايون و خانومهای محترمی که از بالای هرم، اين سوژه ها رو ايجاد می کنن و براش برنامه می ريزن و به خاطرش از حساب ما چک می کشن هم، بيشتر از ما راجع به سوژه ها نمی دونن! (تازه اگه کمتر ندونن!)

راستی چی می شه که جمهوری اسلامی يه دفعه به يه سوژه ای گير سه پيچ می ده و يه مدت همه رو می ذاره سر کار؟!

posted @ ۱۱:۵۱ قبل‌ازظهر  


   سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵  

من و زندگی

تو بعضی مجالس عزا، دقيقا حس طرفو دارم که می گفت ببخشين که مُرد. يعنی اينقدر مصيبت سنگينه که به قول معروف مرده شور هم گريه اش گرفته، آدم يه جورايی وا می مونه چی بگه. يه جورايی هم حس تاسف می گيرم که چرا اين بابا مرد که همه اينقدر دوستش داشتن و اين همه آدم از مردنش عزادار شدن، اونوخت منی که ماکزيمم دو نفر بابت نبودنم غصه دار می شن، کماکان در خدمت اسلام و مسلمينم. البته اگه عقيده داشته باشی تو هر چيزی حکمتی هست، لابد اينم به حکمتی می چسبونی که قراره توی زنده يه گلی به سر دنيا بزنی، گلستون. منتهای مراتب، من از حکمت هستی سر در نمی يارم و به نظرم آدم در قبال زندگی خودش هم حقيره چه برسه بخواد زندگی بقيه رو گلستون کنه.
رفقا من يه زمانی تريپ آه زندگی پوچ است و همانا بايد به آن خاتمه داد و بيا ای مرگ که خجسته باد آمدنت، زياد می اومدم اما صادقانه اعتراف می کنم اين احساسات عمدتا به مود آدم برمی گرده تا مفهوم زندگی. حالا سوای شرايط که تغيير می کنه، به نظر اين حقير، زندگی تو ايران و مخصوصا تو تهران، تو اين تريپ خودکشی نقش داره. اولا آلودگی خفن هوا پاک اعصاب آدمو می ريزه بهم، بعدشم تو ايران هرکاری می خوای بکنی جواب پيش فرض "نه" هستش. می خوای درس بخونی؟ نمی شه مگه اين که پيرت دربياد. می خوای کار خوب داشته باشی؟ نه مگه اين که آسمون به زمين برسه. حالا اينا پيش پا افتاده هاشه. می خوای عين آدم زندگی کنی؟ نه، اينو ديگه جدی جدی ول معطلی. آدم می بينه هر تکونی بخواد به خودش بده هزار جور مانع و نه و اما و اگه سر راهشه، خب ناخودآگاه می ره تو فکر که زندگی چی هست مگه که بخواد به اينهمه تحمل بيارزه. بقيه هم که قوزبالاقوز، هرکی می خواد عقده هاشو سر اون يکی خالی کنه بلکه يه کم روانش آروم بگيره، اينجوريه که زندگی واقعا غيرقابل تحمل می شه.
به نظرم از ايران که می زنی بيرون، می بينی خيلی از مسائلی که فکر می کردی لاينحل باقی می مونن، به سادگی حل می شن. می بينی زندگی شايد خوش نگذره اما اون قدرها هم گذروندنش سخت نيست. می بينی می شه به يه چيزهايی دل خوش کرد بدون وحشت اين که فردا از دستشون بدی. می بينی کات کردن آدمهای عقده ای از اون که فکر می کنی راحت تره و درضمن، حرف مفت مردم اون قدرها هم ارزش غصه خوردن نداره. می بينی ممکنه از نظر اجتماعی کاملا آدم نباشی، اما کاملا گوسفند هم نيستی و بالاخره يه حقی داری. و البته هيچی که نباشه، هوا هست که نفس بکشی. اينا شايد به تنهايی نتونن روحيه آدمو عوض کنن، اما بی تاثير هم نيستن.
نمی گم همه اونايی که تو فکر خودکشی هستن به اين دليله و مساله اين طوری حل می شه. اما آدم اين مدلی سراغ دارم، اوليش خودم. يا اون دوستم که نوزده سالگی خودشو حلق آويز کرد. به جون خودم، خودکشی اون دختر نازنين، فقط محصول شرايط محيطی بود نه چيز ديگه. يا اون دوست گلم که تو بيمارستان با بدنی که با سيگار سوخته بود (آخه شوهرش خوش داشت ازش به جای زيرسيگاری استفاده کنه، دادگاه هم اينو دليل کافی واسه طلاق نمی دونست) راه افتاده بود تک تک مريضها رو دلداری می داد، بهش نمی اومد با انگيزه ديگه ای مرگ موش خورده باشه.

خب که چی؟ هيچی همين طوری. يه چند وخت بود وراجی نکرده بودم و توضيح واضحات ارائه نداده بودم، دلم تنگ شده بود.

پی نوشت بی ربط: رفتم روی Orkut ولگردی، چند تا از دوستای راهنماييمو پيدا کردم. اون دخترهای سيبيلوی ابرو پاچه بزی، عجب هلوهايی از آب دراومدن خداوکيلی. زمان خيلی چيزها رو تغيير می ده، ماييم که تغييراتو نمی بينيم. جل الخالق! (جمله قصار گفتنت منو کشته!)

posted @ ۱۲:۲۳ بعدازظهر