سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۳  

... سانسور به اين می گن!
به معنای واقعی کلمه مرده شور!

posted @ ۳:۴۷ بعدازظهر  


   یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۳  

Middle Eastern Version

تو خاورميانه از سوريه بگير تا عربستان و ايران و پاکستان، زن مثل کارت اينترنت می مونه.
يه username و password داره که بايد از صاحبش بخری.
در صورت مخدوش بودن از خريد خودداری می فرمايی.
پوشش سيليکونيشو با ناخن (يا چيز ديگه) می خراشی.
يه مدت هی باهاش کانکت می شی، وقتی هم اعتبارش تموم شد می اندازيش تو سطل آشغال و بعد يه کارت ديگه.

تازه فيلترينگ هم داره.
واسه تو FullAccess کار می کنه واسه باقی محارمش دسترسی داره ولی اغلب سايتهاش فيلتر شده اس، واسه کاربر معمولی هم که کلا Access Denied شده.

اما می دونی؟
يه شباهت ديگه هم با کارت اينترنت داره که طبق معمول خيليها بهش توجه نمی کنن:
می تونی بهش کانکت بشی اما IP کانکت شدنت مجازی و مزخرفه! تو هيچ آی پی Valid و ثابتی واسه شناسايی به سيستم DNS قلب هيچ زنی نداری.

وای بگير منو...

posted @ ۹:۲۷ قبل‌ازظهر  


   پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۳  

جوجه اردک زشت

ديشب خواب ديدم يه پرندهه که شبيه مرغ بود ولی پرواز می کرد اومده به جوجه هاش توی لونه غذا بده. همه جوجه هاش رو سينه هاشون علامت Microsoft Word داشتن اما يکيشون رو سينه اش علامت Frontpage بود، از همه هم بيشتر غذا می خورد. مرغه برام درددل کرد گفت ببين اين يکی چقدر زشته از همه هم بيشتر می خوره اصلا نمی دونم اين از کجا اومده بچه های من word خالصن. منم بهش گفتم غصه نخوره عوضش وقتی بزرگ بشن، اين يکی يه وب جهانی می شه که همه می بيننش و روش حساب می کنن اما اين جوجه word ها در حد مکاتبات کسل کننده تو آرشيو دبيرخونه ها می مونن، تازه اگه شانس داشته باشن پيش نويس پستهای من واسه وبلاگم نشن.

حالم بده به خدا...

posted @ ۱۰:۰۰ قبل‌ازظهر  


   چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۳  

نهايت تمامی نيروها پيوستن است

يادته بهم گفتی از منظر اعداد به هستی نگاه کنيم، راز آفرينش تو يکه؟
حسابشو کردی که می شه تناظر يک به يک ايجاد کرد بين هر عدد حقيقی با يک عدد بين صفر و يک؟ يعنی هر عدد حقيقی معادل يه عدد بين صفر و يکه.

خب تو يه ماتريس هستی از خصوصيتها و علايق مختلف. اشتباه بعضی از مردم اينه که آرزوشونه در يکی مثل خودشون ضرب بشن، اونوقته که ماتريس حاصل يه مجموعه پيچيده می شه از مجذور خصوصيتهای گند و ضرب سليقه هايی که هيچ ربطی به هم ندارن. معادل يابی همچين چيزی فقط اعشار رو زياد می کنه و هيچ وقت به يک نمی رسه.

برای يک شدن بايد تو ترانهاده خودت، اونی که همون خصوصيات تو رو داره اما جای سطر و ستونهاش برعکس توئه ضرب بشی.

اما خب درصد کمی هم هستن که بی خيال ضرب می شن و سعی می کنن با اعمال سطری مقدماتی يا گاوس جردن خودشونو به يک نزديک کنن... اما می دونی؟ اينجوری هيچ وقت يک کامل نمی شی تازه فقط هم خودتی. اگه ترانهادتو گير بياری اون وقت دو تا ماتريس يک کامل می شن و اين جالب تره به نظر من.

حيف که تو باغ شناختن ماتريس خودمونم نيستيم، پيدا کردن ترانهاده پيشکش.

پی نوشت بی ربط: می گم تايتل زدن من رو پستهام نشون می ده در صنعت ايجاز هم مثل باقی صنايع هيچ استعدادی ندارم.

posted @ ۴:۳۱ بعدازظهر  


   جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳  

و اين تنهايی بی پير

با تنهاييهات چی کار می کنی؟

کتاب می خونی.
فيلم می بينی.
عرق می خوری.
گريه می کنی.
وبلاگ می نويسی.
قدم می زنی.
سيگار می کشی.
ورزشی می کنی.
يه کار هنری دست می گيری.

به نظر من بهترينش ارتباط با ياره. نمی خواد حالا تلفنو بگيری يا بشينی ور دلش يه بند ور بزنی، همين که حس کنی حضور داره و کنارته واسه کنار اومدن با تنهايی عاليه. اما موضوع اينجاست که خب اگه اون نخواد تنهاييشو با تنهايی تو قاطی کنه چی؟ يا اصولا اگه ياری داشته باشی که اينقدر تنهاييت قاطی تنهاييش شده باشه، ديگه اينقدرها احساس تنهايی عذابت نمی ده که بخوای فکر کنی باهاش می خوای چی کار کنی!

شايد نقطه شروع اعتقاد به خدا همينجا باشه. ياری که هميشه حضور داره هميشه هم حوصله تو داره، اگه حسود هستی هم می تونی تصور کنی مثل تو تنهاست.

پی نوشت خصوصی : با چنين تعريفی از خدا، تو شايسته پرستشی...

posted @ ۱۰:۲۸ قبل‌ازظهر  


 

خدا، من، ما

انسان مذهبی می شه مسيح.
گروه مذهبی امر به تصليب مسيح می ده.
جامعه مذهبی به اسم طرفداری از مسيح، هرکی رو که بگه زمين گرده يا گوش خر درازه، زنده زنده می سوزونه.

خودآزمايی : مذاهبی را که داعيه اجتماعی بودن دارند، نام ببريد.

posted @ ۱۰:۰۷ قبل‌ازظهر  


   دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳  

دل مو، سی تو هلاکه آی زليخا زليخا

نگاه اول : می گم دقت کردی هرچی مکتبی ادعای اخلاق گراييش بيشتره، قوانين جنسی اش پيچيده تر و مفصل ترن؟... می گی نه؟ رساله رو بخون تا ببينی احکام شيعه چند درصد به خمس و زکات و قصاص و دفن ميت اختصاص داره چند درصد به کفاره لواط و زنا و تماشای نامحرم و آداب معاشرت با محرم و انواع غسلهای مربوطه و بعضا سيستم فيزيولوژيکی خانمها!

نگاه دوم : می گم دقت کردی ما تو زبون فارسی واژه ای دقيقا مترادف با سکس نداريم؟... مهرورزی، همبستری، تحريک کننده يا تحريک پذير بودن، همه به نوعی مفهوم سکسی رو می رسونه اما هيچ کدوم به جامعيت اين کلمه و دربرگيرنده هر حالت يا فعاليتی که جنسی باشه نيست!
چه نتيجه ای می شه گرفت؟ شايد بشه نتيجه گرفت که سکس اينقدر تو ايران تابو بوده که از قديم کسی به فکر ساختن کلمه هم براش نيافتاده.

چيه؟ دو تا نگاهها هيچ ربطی به هم نداشتن؟
مشکل خودته!

posted @ ۸:۵۷ قبل‌ازظهر  


   پنجشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۳  

چس ناله خيلی آزاردهنده است، می خواد مثل پست قبلی من زلزله ای باشه يا عاشقانه يا هرچی. منم که آخوندی تو خونمه منتظرم يه بهانه ای دست بده بپرم بالا منبر به سبک اجداد کبارم يه نطق غرا بفرمايم، منتها بدبختانه همه شجره نومه من دستشونه بهم رو نمی دن نصيحتشون کنم، منم ناچارم بيام تو وبلاگم روضه زلزله بخونم.

چند تا نصيحت می کنم گوش کن، البته واسه گوش کردن تو نمی گم، واسه اين می گم که رگ مادربزرگيم زده بالا :

فراموش کردن خيلی بهتر از به يادآوردن خاطره ايه که پوک شده و ديگه هيچ حسی رو تو وجودت زنده نمی کنه حتی نفرتو. يه چيز ديگه، چه اصراری داری خاطراتی رو که می دونی بهتره فراموش بشن، زنده کنی و عذاب بکشی؟ از عذاب دادن خودت لذت می بری؟

عاشق کسی بودن با به حضور کسی عادت کردن خيلی فرق داره. اما متاسفانه خيليها دومی رو جای اولی می گيرن.

اولين قدم برای بزرگ شدن و مستقل بودن اينه که شهامت قبول اشتباهاتت رو داشته باشی و بعد از اون، حواست باشه که از اشتباهاتت يه غول به اسم شکست سهمگين نسازی و زير بار اين شکست خيالی خودتو خرد نکنی.

زندگی کردن واقعا کار آسونی نيست، اما کنار اومدن با مردن از زندگی کردن هم سخت تره. با مردن کنار اومدن خيلی با مردن رو فراموش کردن يا از ترس مردن زندگی رو هاپولی کردن فرق داره.

مرسی.

posted @ ۱۰:۰۳ بعدازظهر