سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷  

اول این که هرکی بالاترین رو هک کرده امیدوارم یک در دنیا صد در آخرت هک بشه... نگفته حالا من چطوری علافیهامو پای اینترنت توجیه کنم؟!

دوم این که خاتمی می یاد دودو دودو دودودودو! البته من یکی انتظار ندارم درصورت انتخاب خاتمی اوضاع چندان تغییری بکنه فقط می دونین چیه؟ ما استعداد غریبی تو همذات پنداری با سران حکومتمون داریم. لمپنیسم احمدی نژادی هم واقعن تهوع آوره. دست کم بین خودمون تیریپ گفتگوی تمدنها برداریم بهتر از اینه که واسه همدیگه سر هالوکاست و اون هسته کذایی خط و نشون بکشیم!

سوم این که به سلامتی خودم و بیست خوشگلی که واسه تزم گرفتم! بیبیب هورا!

چهارم این که منوچهر احترامی رفت... خیلی بدی که رفتی. داستانهای میرزاوالده و پیر ما و اینها یک طرف٬ قصه های حسنی هم یه طرف. آخه آقای احترامی نمی دونی من کلاس اول دبستان هرروز زنگ می زدم به همکلاسیم که از روی کتابش برام حسنی نگو یه دسته گل رو بخونه؟ حالا انصافه شما که خالق حسنی باشی همین طوری بی خبر بری؟ جای شما هرگز تو تاریخ ادبیات ایران پر نمی شه. همون طور که جای گل آقای صابری هم پر شدنی نیست... خیلی حیف شدین شماها٬ خیلی!

پنجم این که:
کره الاغ کدخدا
یورتمه می رفت تو کوچه ها
- الاغه چرا یورتمه می ری؟
- دارم می رم بار بیارم
دیرم شده عجله دارم
- الاغ خوب و نازنین
سر در هوا سم بر زمین
یالت بلند و پرمو
دمبت مثال جارو
یه کمی به من سواری می دی؟
- نه که نمی دم!
- چرا نمی دی؟
- واسه این که من تمیزم
پیش همه عزیزم
اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه ناخون دراز واه واه واه!
... شرط می بندم این اپیزود داستانو اکثریت یادشونه. خب همه ما تو زندگیمون زیاد پیش می یاد با کره الاغ کدخدا همذات پنداری کنیم٬ گیرم نه می تونیم به این راحتیا نه بگیم٬ نه حسنی کثیفه به این آسونیا کوتاه می یاد٬ هه هه هه!

ششم این که اگه اینو نگم می ترکم: به نظر من طنزپرداز به کسی مثل گل آقا می شه گفت. کسی که کارش ارزش ادبی داشت٬ یه تیم حسابی از قدیمیها درست کرد و استعدادهای جدید رو کشف کرد و میدون داد٬ کسی که تو تیمش می نوشت صرفن شوخ و لوده نبود سواد هم داشت نمونه اش ابوالفضل زرویی که با فوق لیسانس ادبیات فارسی برای نوشتن طنز٬ تذکره الاولیای عطار رو خورده بود... گل آقا تو اوج خفقان تابوشکنی کرد٬ اون قدر بزرگ بود که نتونن علنن قلع و قمعش کنن و اون قدر واقع بین بود که تعطیلی هفته نامه رو به تعطیلی موسسه و زندان و بیکار شدن همه ترجیح بده. صابری اگه حرف هم نمی زد موضعش رو همه می دونستن. صابری مسخره نمی کرد و هجو نمی گفت٬ ادیب طنزپرداز بود. تو جامعه ای که سرانه مطالعه از چند دقیقه در سال فراتر نمی ره اکثریت کارهاشو می خوندن و از طریق کارهایی مثل شعرنو ها یا همون تذکره المقامات٬ دست کم یه ایده ایی راجع به ادبیات پیدا می کردن! خلاصه به نظر من طنزنویس به همچین آدمی می گن٬ نه آدمهای لوده ای که یه روز زیر علم این یکی سینه می زنن و اون یکیو به لجن می کشن فرداش عین بوقلمون رنگ عوض می کنن و خودشونو تحلیل گر سیاسی می دونن و به تنها موضوعی که توجه نشون نمی دن ادبیات فارسی مادرمرده است که ناسلامتی طبق ادعای خودشون نون دونیشونه!

هفتم این که... هیچی٬ جمع کنم برم پی کارم!

posted @ ۶:۴۳ قبل‌ازظهر  


   یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۷  

غر، قر، عر

"حق با توئه. آدمهای قصه ام دوره ام کردن. باید هرچه زودتر خودمو از وسطشون بکشم بیرون"
سگ کشی - بیضایی

می دونی چرا باغچه ندارم؟! وقتی بچه بودم داشتم. بیلچه هم داشتم واسه درآوردن علفهای هرز. اما درشون نمی آوردم. تا می اومدم درشون بیارم دلم می سوخت. می گفتم اینا هم جون دارن، حق زندگی دارن، حالا چون من خوشم نمی یاد اسمشونو گذاشتم علف هرز؟! نتیجه این که باغچه پر از علف هرز شد و دیگه اسمش باغچه نبود. یه عصر در رو باز کردم گاوها اومدن تو جلوی چشمم همه شو خوردن... نوش جان!

ملت تلفن من عوض شده. اصلن من در دسترس نمی باشم. درحال حاضر تماس با سفالینه موردنظر مقدور نمی باشد. دستگاه سفالینه موردنظر سوخت بس که دروغ شنید. تو رو ارواح خاک مادرت زنگ نزن این هفته.

اصلن کی گفته من موظفم رضایت همه رو تامین کنم؟ من دلم می خواد فقط رضایت خودمو تامین کنم. دلم می خواد برم سفر فقط و فقط به دل خودم. مجبور نباشم هی حرص بخورم و دندونهامو روی هم فشار بدم و الکی لبخند بزنم. من می خوام برم کایاک سواری کنم شب برم استخر آب گرم فردا صبحشم برم هایکینگ شبش دوباره برم استخر آب شور. بعدم بیام تو اتاقم تو هتل یه آهنگ ملایم گوش بدم تا خوابم ببره. بعدشم قبراق و سرحال برگردم و با لذت وصف نشدنی با الگوریتم خوشه ای فیلترینگ ازن کشتی بگیرم. به هیچ کس هم التماس نکنم توروخدا این قصه های اعصاب خردکن مزخرف تکراری رو تمومش کن! خیلی توقع زیادیه؟!

این به رونیاوردنهای من از بزرگواری نیست. از ترسه! خجالت نکش دخترجان اعتراف کن، تو یکی به خودت دروغ نگو اقلن! ترس از چی؟ نمی دونم. اصلن مسخره است یکی از نسل ما بپرسه از چی می ترسی. ما با ترس و دورویی بزرگ شدیم. به هرحال برای غلبه به این ترس از پله اول شروع می کنیم؛ این خط این نشون. اولین بخت برگشته ای که به من زنگ بزنه و با لحن طلبکارانه ای بپرسه چرا دیشب زنگ زدم خونه نبودی؟ کجا بودی که نبودی؟ چرا نگفتی می خوای با یار برین بیرون؟ - هرچی فحش درطول عمرش طلب داره خواهد شنید. از این ثانیه به بعد هیچ کس حق سین جیم کردن منو نداره دیگه سکوت نمی کنم و سعی نمی کنم بحثو عوض کنم؛ مستقیم می گم به توچه!

اگه این پله رو ردکردیم راجع به پله های دیگه فکر می کنم!

پی نوشت: تا اطلاع ثانوی از پذیرش مهمون شام و ناهار هم معذوریم. والله بابا حیف این همه خرج و زحمت. از زور کار مچ درد بگیری که یارو بیاد یه نگاه به سفره بکنه بگه اینو دوست دارم اینو دوست ندارم؟ من لب به این نمی زنم؟! کوفت هم خوردی! ما اونهمه نارگیل و سرکه و ماهی رو باهم قورت دادیم صدامون دراومد؟! اینم از خاک توسریمونه به والله! فعلن هرکی دلش واسه ما تنگ شده بسم الله، استارباکس، مهمون جیب خودش. مخصوصن جنابعالی حواست باشه من قرار نیست تا ابد مشکلات روانی تو رو درک کنم. یه بار دیگه سعی کنی به دهاتی ترین روش ممکن منو بکوبونی، آن چنان تحقیرت می کنم که حالاحالاها جلوی چشمم آفتابی نشی. تو هم از اونایی که درودیوار استارباکس از سرت زیاده. وقتی تو حریم یه خونه رات می دن حرمت خونه رو نگه دار! والله درک این مطلب اون قدرها هم مشکل نیست!

posted @ ۳:۴۸ بعدازظهر