سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۳  

موی زن و دامن زن و غيره!

آقا من نمی تونم به اين لينک ندم.
دست خودم نيست، خنده ام می گيره، يه کمکی هم خجالت می کشم، استغفرالله!

لابد پس فردا می خوان پليس بيارن شلوار زنها رو از پاشون دربياره ببينه لباس زيرشون اسلاميه يا نه!
آدم می گه چه احمقهای خشک مغزی که عقلشون نمی رسه تو فيهاخالدون فرهنگ نبايد دخالت کرد، فرهنگ خودش به قول شما قوانين تجارتو درست می کنه، اما درواقع اين اظهارنظرها رو کنار n تا برنامه شاهکار فرهنگی ديگه بذاری، می بينی همه شون يه اسلوب منظم و حساب شده ان واسه تخريب تتمه فرهنگی که واسه مردم مونده.

راستی خيلی دوست دارم از نويسنده مقاله بپرسم تنبون زنهای روسپی و کاباره ايو کجا ديده؟ و راستی خبرنگاره چه حالی شده وقتی از اين مناظر عکس گرفته؟

خوبه با کارهايی که اينا می کنن، بازار فيلمهای خونوادگی و استخرهای زنونه کساد می شه همه می زنن تو خط فيلم برداری از مغازه های لباس زير و خلاصه يه وقت ديدی شکم بند ننه بزرگت سوکسه پيدا کرد! واقعا مردم دارن به سمت بيماريهای جنسی گرايش پيدا می کنن يا اينا ذهنشون بيماره يا هردو يا من ماليخوليا گرفتم؟!

پی نوشت : مرده شور ريخت اين سايتهای فمينيستی رو ببره. با اين آه و ناله هاشون بدتر اعتماد به نفس آدمو خدشه دار می کنن، هی آدم به خودش می گه نکنه جدی جدی زن بودنم معضليه که اينا اينقدر می نالن؟ برين بابا تخته کنين در دکونو، مسخره نيست يکی خودشو به مظلوميت زنونه بزنه تا به عنوان يه مرد قبولش کنن؟

posted @ ۱۱:۰۵ بعدازظهر  


   پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۳  

داستان کوزه چيه؟

که ايم و کجاييم
چه می گوييم و درچه کاريم؟

پاسخی کو؟

به انتظار پاسخی
عصب می کشيم

و به لطمه پژواکی
کوه وار
درهم می شکنيم

"شاملو"

posted @ ۶:۱۳ بعدازظهر  


 

وای خدا عقده ای شدم بس که کوزه امو نديدم. حالا ديده می شه يا باز می گه file not found?
اين کوزه رو که می بينين دقيقا خود منم.

posted @ ۵:۴۵ بعدازظهر  


   چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۳  

تب دارم. چهار روزه حسرت يه خواب راحت مونده به دلم. برخلاف معمول هرچی سنم بالاتر می ره ناسازگارتر می شم، الآن از خودم تعجب می کنم چطور تابستون سه سال پيش با مقنعه و شلوار جين و مانتوی ضخيم بلند تا 10 ساعت در روز کار می کردم اونم تو مرکز دود و کثافت. حالا مقنعه داره خفه ام می کنه باورم نمی شه 16 ساله که موهام رنگ آفتابو نديدن، آخه من از هفت سالگی روسری سر می کردم بس که بابا ترسو بود. دلم می خواست امروز که مريض بودم خودمو برات لوس می کردم تو هم نازمو می کشيدی اما خب، گارسونه اومد گفت خواهران اون ور بشينن برادران اين ور، دور و ورمون هم که شلوغ بودهيچ رقمه راه نداشت. بعدم اومدم خونه عين سگ تشنه ام بود رضازاده دوباره يادم انداخت ايرونيم، براش ذوق کردم گريه هم کردم، مردم تو اردبيل می رقصيدن اما يه زن هم بينشون نبود، من ذوق می کردم تو خونه. تلويزيون سريال داشت راجع به زنهای مستقل که زيرسايه شوهرشون نيستن واسه همينم شوهره ميره صيغه می کنه دخترش دلشوره داره چون يه مرد می خواد وارد زندگيش بشه (يعنی باهاش سکس داشته باشه) اينم که به عمرش مرد نديده تازه مرده واسه اين که از زنه انتقام بگيره نمی ياد عروسی دخترش، آخه زنه عوض مجيز آقا رو گفتن رفته شرکت زده. تازه زن صيغهه هم پول می خواد بدجنسه وگرنه مرده گذاشته عين ماه. خلاصه دلم از مقنعه و تلويزيون و زن صيغه گرفته، دلم از همه چی گرفته،دلم می خواد از اين مملکت بزنم بيرون، دلم می خواد برم تو صورت سفير آمريکا تو دوبی تف بندازم، دلم می خواد برم سفارت انگيسو آتيش بزنم. دلم می خواد دوباره کتاب سوزی راه بندازم. ای بابا دلم برات تنگ شده و تو درک نمی کنی و همه اش می گی تحويلم نمی گيری، اما من ثانيه به ثانيه دلم برات تنگ می شه و هيچی نمی گم که غر نزده باشم. دلم مسافرت هم نمی خواد، دلم هيچی نمی خواد فقط تو رو می خواد، تو باشی سردردم خوب می شه تبم هم پايين می ياد مطمئنم.
وای خدا چقدر چرت و پرت می گم. اگه چهارروز نخوابيده باشی، درک می کنی خواب چه نعمتيه دلم خواب بی قرص می خواد اما می دونم نمی شه قرصها هم ديگه خيلی وخته که دردمنو دوا نمی کنن.
خواب رويای فراموشی هاست
خواب را دريابم
که درآن دولت خاموشيهاست
من شکوفايی گلهای اميدم را در روياها می بينم
و صدايی که به من می گويد
گرچه شب تاريک است
دل قوی دار
سحر نزديک است
چرت می گه بابا. گل اميد من از اولش آفسايد بود. خورشيد هم مرده و سحر کدومه. اما وقتی تو باشی... آخ! اگه بارون بزنه...

posted @ ۱۱:۴۹ بعدازظهر  


   یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۳  

آدم خارپشتو از کدوم طرفش بگيره که خار تو دستش نره؟

اين يه ضرب المثل يونانيه.
اما پنداری درمورد بعضی ترکها هم کاربرد داره.

posted @ ۱۱:۵۷ بعدازظهر  


   چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۳  

اينقدر وبلاگمو تو گوگل با سکس سرچ کردن خودمم باورم شده نوشته هام مورد داره.

شما احمقها اگه می فهميدين سکس يکی از عالی ترين شکلهای محبته يا دست کم اگه زن بودين و حس می کردين سکس با نره خری که دوستش دارين به قول آخوندها لذت جسمی نيست که يه حس لطيف روحانيه، هيچ وقت فحشهاتونو براساس عرض ارادت به مادر خواهر اينو اون نمی ساختين. از فحشهاتون کثيف تر، خودتونين و افکارتون.

بعله!

posted @ ۱۰:۰۰ بعدازظهر  


 

نماينده زمين در آسمان

کافر کيه؟
کسيه که حاضر نيست بابت نيازش به وجود خدا، به هيچ نوع وسنخ آخوندی باج بده.

خب، معلومه که خونش مباحه...

posted @ ۹:۵۱ بعدازظهر  


   دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۳  

من نمی ذارم زندگيمو سياه کنن.
اين جمله اولين داستانم بود که تو چهارده سالگی نوشتم.

واقعا باور اين که ما بازی رو باختيم اينقدر برات سخته؟
اين جمله رو تو يکی از داستانهای هفده سالگيم نوشتم.

من به ريش هرچی باور و بازی و برد و باخته می خندم.
تو بيست و سه سالگی، ديگه داستان نمی نويسم.

posted @ ۱۱:۲۹ بعدازظهر  


 

او هم از درون تنها بود و هم از بيرون. نشان تنهايی بيرونی او همين بس که جسد مچاله شده اش سه روز در انتظار کشف ماند و لابد اگر دختر دل نگرانش به جستجوی او برنيامده بود در خلوت آن خانه می پوسيد.




posted @ ۸:۴۴ بعدازظهر  


   پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۳  

اگر دين نداريد، لااقل با دينتان ما را ننماييد.

با تشکر.

posted @ ۱۲:۳۷ بعدازظهر  


 

ای مردم! همانا از دنيای شما سه چيز را دوست می دارم : رياضی و چای و درخت.
تو که از دنيای مردم نيستی برای دوست داشته شدن.
تو دنيای منی و ذات دوست داشتن.

نتيجه : پيغمبرتون هرچی بود، رمانتيک نبود.

posted @ ۱۲:۲۹ بعدازظهر  


 

قويا ادعا می کنم که تو زندگی قبليم، يه ماهی قزل آلا بودم تو يه رودخونه باصفای جنگلی.

آخه احساس می کنم برای مردن تو اون دنيا و اومدن به اين دنيا، از جهاز هاضمه يه خرس گنده گذشته ام.

posted @ ۱۲:۱۷ بعدازظهر