|
چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۳
تب دارم. چهار روزه حسرت يه خواب راحت مونده به دلم. برخلاف معمول هرچی سنم بالاتر می ره ناسازگارتر می شم، الآن از خودم تعجب می کنم چطور تابستون سه سال پيش با مقنعه و شلوار جين و مانتوی ضخيم بلند تا 10 ساعت در روز کار می کردم اونم تو مرکز دود و کثافت. حالا مقنعه داره خفه ام می کنه باورم نمی شه 16 ساله که موهام رنگ آفتابو نديدن، آخه من از هفت سالگی روسری سر می کردم بس که بابا ترسو بود. دلم می خواست امروز که مريض بودم خودمو برات لوس می کردم تو هم نازمو می کشيدی اما خب، گارسونه اومد گفت خواهران اون ور بشينن برادران اين ور، دور و ورمون هم که شلوغ بودهيچ رقمه راه نداشت. بعدم اومدم خونه عين سگ تشنه ام بود رضازاده دوباره يادم انداخت ايرونيم، براش ذوق کردم گريه هم کردم، مردم تو اردبيل می رقصيدن اما يه زن هم بينشون نبود، من ذوق می کردم تو خونه. تلويزيون سريال داشت راجع به زنهای مستقل که زيرسايه شوهرشون نيستن واسه همينم شوهره ميره صيغه می کنه دخترش دلشوره داره چون يه مرد می خواد وارد زندگيش بشه (يعنی باهاش سکس داشته باشه) اينم که به عمرش مرد نديده تازه مرده واسه اين که از زنه انتقام بگيره نمی ياد عروسی دخترش، آخه زنه عوض مجيز آقا رو گفتن رفته شرکت زده. تازه زن صيغهه هم پول می خواد بدجنسه وگرنه مرده گذاشته عين ماه. خلاصه دلم از مقنعه و تلويزيون و زن صيغه گرفته، دلم از همه چی گرفته،دلم می خواد از اين مملکت بزنم بيرون، دلم می خواد برم تو صورت سفير آمريکا تو دوبی تف بندازم، دلم می خواد برم سفارت انگيسو آتيش بزنم. دلم می خواد دوباره کتاب سوزی راه بندازم. ای بابا دلم برات تنگ شده و تو درک نمی کنی و همه اش می گی تحويلم نمی گيری، اما من ثانيه به ثانيه دلم برات تنگ می شه و هيچی نمی گم که غر نزده باشم. دلم مسافرت هم نمی خواد، دلم هيچی نمی خواد فقط تو رو می خواد، تو باشی سردردم خوب می شه تبم هم پايين می ياد مطمئنم.
وای خدا چقدر چرت و پرت می گم. اگه چهارروز نخوابيده باشی، درک می کنی خواب چه نعمتيه دلم خواب بی قرص می خواد اما می دونم نمی شه قرصها هم ديگه خيلی وخته که دردمنو دوا نمی کنن.
خواب رويای فراموشی هاست
خواب را دريابم
که درآن دولت خاموشيهاست
من شکوفايی گلهای اميدم را در روياها می بينم
و صدايی که به من می گويد
گرچه شب تاريک است
دل قوی دار
سحر نزديک است
چرت می گه بابا. گل اميد من از اولش آفسايد بود. خورشيد هم مرده و سحر کدومه. اما وقتی تو باشی... آخ! اگه بارون بزنه...
posted @
۱۱:۴۹ بعدازظهر
|