سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۳  

تب دارم. چهار روزه حسرت يه خواب راحت مونده به دلم. برخلاف معمول هرچی سنم بالاتر می ره ناسازگارتر می شم، الآن از خودم تعجب می کنم چطور تابستون سه سال پيش با مقنعه و شلوار جين و مانتوی ضخيم بلند تا 10 ساعت در روز کار می کردم اونم تو مرکز دود و کثافت. حالا مقنعه داره خفه ام می کنه باورم نمی شه 16 ساله که موهام رنگ آفتابو نديدن، آخه من از هفت سالگی روسری سر می کردم بس که بابا ترسو بود. دلم می خواست امروز که مريض بودم خودمو برات لوس می کردم تو هم نازمو می کشيدی اما خب، گارسونه اومد گفت خواهران اون ور بشينن برادران اين ور، دور و ورمون هم که شلوغ بودهيچ رقمه راه نداشت. بعدم اومدم خونه عين سگ تشنه ام بود رضازاده دوباره يادم انداخت ايرونيم، براش ذوق کردم گريه هم کردم، مردم تو اردبيل می رقصيدن اما يه زن هم بينشون نبود، من ذوق می کردم تو خونه. تلويزيون سريال داشت راجع به زنهای مستقل که زيرسايه شوهرشون نيستن واسه همينم شوهره ميره صيغه می کنه دخترش دلشوره داره چون يه مرد می خواد وارد زندگيش بشه (يعنی باهاش سکس داشته باشه) اينم که به عمرش مرد نديده تازه مرده واسه اين که از زنه انتقام بگيره نمی ياد عروسی دخترش، آخه زنه عوض مجيز آقا رو گفتن رفته شرکت زده. تازه زن صيغهه هم پول می خواد بدجنسه وگرنه مرده گذاشته عين ماه. خلاصه دلم از مقنعه و تلويزيون و زن صيغه گرفته، دلم از همه چی گرفته،دلم می خواد از اين مملکت بزنم بيرون، دلم می خواد برم تو صورت سفير آمريکا تو دوبی تف بندازم، دلم می خواد برم سفارت انگيسو آتيش بزنم. دلم می خواد دوباره کتاب سوزی راه بندازم. ای بابا دلم برات تنگ شده و تو درک نمی کنی و همه اش می گی تحويلم نمی گيری، اما من ثانيه به ثانيه دلم برات تنگ می شه و هيچی نمی گم که غر نزده باشم. دلم مسافرت هم نمی خواد، دلم هيچی نمی خواد فقط تو رو می خواد، تو باشی سردردم خوب می شه تبم هم پايين می ياد مطمئنم.
وای خدا چقدر چرت و پرت می گم. اگه چهارروز نخوابيده باشی، درک می کنی خواب چه نعمتيه دلم خواب بی قرص می خواد اما می دونم نمی شه قرصها هم ديگه خيلی وخته که دردمنو دوا نمی کنن.
خواب رويای فراموشی هاست
خواب را دريابم
که درآن دولت خاموشيهاست
من شکوفايی گلهای اميدم را در روياها می بينم
و صدايی که به من می گويد
گرچه شب تاريک است
دل قوی دار
سحر نزديک است
چرت می گه بابا. گل اميد من از اولش آفسايد بود. خورشيد هم مرده و سحر کدومه. اما وقتی تو باشی... آخ! اگه بارون بزنه...

posted @ ۱۱:۴۹ بعدازظهر