یعنی ممکنه برادری رو که سال ۶۷ ازش تو فرودگاه استانبول خداحافظی کردم، سال ۸۸ تو فرودگاه اوکلند ببینم؟
طفلک اون روز کذایی تو فرودگاه استانبول چقدر بهم باج داد که گریه زاری نکنم و اشک همه رو درنیارم. برام ساندویچ تست خرید. بادکنک خرید. بغلم کرد از پشت شیشه هواپیماها رو نشونم داد. من دست آخر کار خودم رو کردم. وقت خداحافظی اینقدر گریه کردم که مامان و بابا و خودش و خواهرها که هیچی، اشک چندتا از مسافرها هم دراومد.
خدایی اون روز به مخیله کی خطور می کرد که دیدار بعدی ما ۲۱ سال طول بکشه. اونم این سر دنیا. من اون موقع می دونستم نیوزیلند کجاست. دوسال قبلش، سوغات سفر مشهد برام یه کره زمین آورده بود. هنوز دارمش با نقشه اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی و آلمان شرقی و غربی. بعدها هروقت دعوام می کردن کره مو می آوردم می ذاشتم جلوشون. نیوزیلند رو نشون می دادم و می گفتم وقتی بزرگ شدم می رم اینجا. اینقدر دوره که دست هیچ کدومتون دیگه بهم نمی رسه دعوام کنین!
خب حالا اینجام! دستت بهم برسه داداشی. به اندازه ۲۱ سال دوری دلتنگتم. دلم رو نشکن و بیا.
پی نوشت: نمی یاد ):
پی نوشت بعدی: شیطونه می گه تو همین بلاگستونی که اینقدر توش خودسانسوری می کنم پته تو بریزم رو آب. تو شش سالی که پیش هم بودیم بامرام بودی. تنها کسی تو خونه بودی که با من مطابق با سنم رفتار می کردی. تنها کسی که باهام موش و گربه بازی می کرد تو بودی. تو یادم دادی چطوری از عرض خیابون رد بشم. یادم دادی حد خودم رو بشناسم یادته؟ یادم داده بودی ازت بپرسم داداشی جدی هستی یا شوخی؟ اگر می گفتی شوخی هستم وقت بازی بود. اگر جدی بودی باید خانم می شدم و سربه سرت نمی ذاشتم. هیچ وقت یاد ندارم ازت رنجیده باشم. اون مدت که مشهد بودی وقتی اومدیم دیدنت برات درددل کردم یادته؟ بهت گفتم مامان دستش تو جونمه... چقدر همه به این جمله من خندیدن ولی تو نخندیدی. قابل اعتماد بودی. تو این ۲۱ سال چی بهت گذشته داداش؟ مش زهرا می گفت نمی دونم تو آب تهران چی می ریزن که آدمها رو بی معرفت می کنه. مامان می گفت مال آب نیست مردم گرفتارن. تو همه سالهای نبودنت دوبار دلم رو شکستی داداش. اولیش تو ۱۸ سالگی بود با اون ایمیلی که پشتم رو بدجور خالی کرد. دومیش هم که حالا. گلایه نمی کنم چرا برنامه هاتو به خاطر دیدن من عوض نمی کنی. دلم از این می گیره که سه ساله اینجام عین سه سال دعوتت کردم. یه سال گفتی اقامتم یه سال گفتی کارم... حالا برنامه سفر دوردنیا گذاشتی و یاد خواهرت نیافتادی... می گی کاش زودتر گفته بودی من بلیت هواپیما و تور رزرو کردم دیگه. من که هفته پیش دوباره دعوتت کرده بودم عزیز. چه می دونم. بعد اینهمه سال چه انتظارهای بیجایی دارم من. اصلن من و تو رو به هم چیکار؟ گلایه مو هم جایی می نویسم که از وجودش بی خبری. فقط کاش می دونستم تو آب آمریکا چی می ریزن.