سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶  

به حرمت عشق خود را شکستم
اما به خاک غربت نشستم
به انتظار رسیدن تو
خود را به خاک هر جاده بستم

دلم می خواد یه بار دیگه برم نمایشگاه کارهای پرویز تناولی، به اون مجسمه هایی که از هیچ ساخته خوب خوب خوب زل بزنم. خراب اون مجسمه فرهادشم که فقط آلت تناسلیش از زندون آهنی و پر از قفلش بیرون مونده بود.

"برای کوهکن عزیزم"(شاید حالشو پیدا کنم یه لینک بذارم اینجا!)

رابطه عاشقها معمولن رابطه فرهاد و شیرین نیست. بیشتر رابطه فرهاد و کوهه.

posted @ ۱۲:۲۸ قبل‌ازظهر  


   یکشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۶  

شرمنده گل روی رفقایی که به اینجا سر می زنن. دور از جون شما، سه تا امتحان و چهارتا تکلیف گردن کلفت، تکمیل کار قدیم و شروع کار جدید به علاوه شروع پروژه تحقیقاتی، یه مصاحبه کاری هم روش، تازه همراه با لوله آب ترکیده تو دیوار همه و همه افتادن تو این دو هفته که خدمت شما نبودیم.
خودمو گذاشته بودم رو دور تند. نفهمیدم چی خوندم، چی نوشتم، چی گفتم! خلاصه جاتون خالی دیروز تکلیف آخری رو تحویل دادیم، و مونده گزارش نتیجه تحقیقاتمون که دوشنبه بدیم به استاد. تو این هیری ویری خیلی رو می خواست اگه این ورا پیدامون می شد اما خب چه کنیم که اگه نیایم اینجا غمباد می گیریم.

ملت، از ایران خبرای خوبی نمی یاد که. فعلن بازار بد و بیراه گفتن به جناب رئیس جمهور داغه، من یکی که تره به ریشش هم خورد نمی کنم اگه بگن فحش و فضیحت آمریکاییها درواقع توهین به ملت ایرانه. اولن که توهین و فحش کاری رو خودمون شروع کردیم، هنوزشم که هنوزه جلوی درپنجاه تومنی (سابق!) دانشگاه تهران پرچم آمریکا کشیدن که ملت از روش رد بشن. خب چیزی که عوض داره گله نداره. درثانی ما اگه خودمون فحش خورمون ملس نبود، این توهین مجسم رو نمی کردیم رئیس جمهور! تصدیق بفرمایین که فعلن تو دنیا دور دور عربده کشها و قداره بندهاست، از مدل آمریکایی و اروپاییش بگیر، تا عرب و چشم بادومیش، خب ما هم نزدیک سی ساله این محلو قرق کردیم دیگه. آاااااااای نفس کشششششششششششششش!
فقط دلم می سوزه، این بابا وقتی عینهو گربه ماست ریخته از یینگه دنیا برگرده تموم عقده هاش به شکل مبارزه با بدحجابی و اراذل اوباش و علمک فساد و تهاجم فرهنگی سر ملت بیچاره خالی می شه. ماه مبارک رمضون هم هست دیگه واویلا.

پی نوشت نیمه خصوصی: بچه ها به نظرم ما نمی تونیم وقتی اینجا تو استارباکس نشستیم درباب سهمیه بندی بنزین نظر بدیم. ملت ایران زیاد مصرف می کنن درست، بنزین از علف خرس هم مفت تر بود قبول، اما هرکی هر طرحی رو خرکی تر و بی حساب کتاب تر از بقیه اجرا کنه الزامن آدم شجاع و اهل عملی نیست. به هرحال ما بهتره با هات چاکلتمون سروکله بزنیم، و به فکر بنزین لیتری یه دلار و هفتاد سنت باشیم! اونی که تو اون وضعه، بهتر از من و شما می دونه کل جریان چقدر به نفعش شده یا به ضررش.

پی نوشت کامنتی 1: داداش جان ما ارادت مندیم بسیار. شوک دوم رو نفرمودین چی بود. موندیم تو خماری ها...

پی نوشت کامنتی 2: برم احمد، تا اونجونا که مو دونم، ستم ای مارون علاجی نداره! اما که سختیم و ساختیم! اما نَنُم اچه بی مارون هم نتریم قرار گریم. همو پی تو خشم نی بی تو نم گرم جا! شما قدرشونه دونسه با!... آقا این نمایشگاه سفالینه رو از طرف ما برید حالشو ببرید، ما که مردیم از بی نمایشگاهی و بی کتابی! نه که نباشه ها اما به دل ما نیست. غریبیه دیگه.

پی نوشت کامنتی 3: داداش محسن تعبیر پسته خندون بودن لرها تو آجیل اقوام ایرانی، خدایی معرکه بود. دو نقطه دی!

پی نوشت کامنتی 4: به به چشمه جونم، کجایی دلم برات تنگ شده عزیز.

پی نوشت کلی: چاکریم.

posted @ ۴:۲۲ قبل‌ازظهر  


   جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶  

آقا این جریان مارها و لوکالیزه شدن بیخ پیدا کرد! کامنت داداشمون رو می یارم اینجا دوباره:

خواهر گرامي سفالينه ي عزيز ....شرمنده از اينکه قرار به تاخير افتاد. اگر اجازه بفرماييد درد دلي با شما داشته باشم ..گفته بودم كه دوتا مطلب دارم كه احتمالن به شما شوک وارد خواهند کرد!! اول اينکه ميخواستم عرض کنم كه بنده يک ايراني عرب هستم !!!ولي به ايراني بودنم افتخار ميکنم.. اول ايراني هستم, و بعد عرب.. البته زماني سينه سپر ميکردموو سرم را بالا ميگرفتموو و با صداي بلند افتخار ميکردم كه ايرانيم !!!!!ولي بعد از حمله ي اعراب و مغلها به ايران ,,سرم را پايين مي اندازام,, و با صداي اهسته افتخار مي کنم .......!!بله عربي هستم كه به لهجه ها, فرهنگها, و مردم جاي جاي کشورم عشق ميورزم ,,,,و به خواطر همين عشق است كه لهجه هاي شوشتري ,دزفولي, بوشهري, آباداني, لري و..... را ياد گرفتم
خواهر از گل بهترم ....شوربختانه بختک متعفن نفاق, بر روياي شيرين ايرانمان افتاده است... بگذاريد روراست باشيم,,!! مردمان دو شهر زيبا و باصفايمان, چون شوشتر و دزفول, كه زبان و فرهنگي مشترک دارند,, سايه ي هم را باتير ميزنند.... در مرکز ايران ,مردم خوب و مهربان خرم آباد و بروجرد,, كه هم زبان و هم فرهنگ هستند ,,,چشم ديدن هم رو ندارند.... آيا قايله ي نعمتي و حيدري بگوشتان خورده است ؟؟؟؟؟چرا راه دور برويم,,,!!! چند بار در مراسم عمر کشون شرکت کرديد؟؟؟؟ تفرقه ي بین شيعه و سني را كه هر روز به چشم ميبينيم..نمی بینیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بياييد کمي منصف باشيم!!!! در جايي كه ميان شوشتري و دزفوليووو لر خرم آبادي و لر بروجردي, و........ اينهمه کينه و نفاق است !!!!!از عربهايي كه خود را از نژاد غازيان صدر اسلام ميدانند!!!! و زبان و فرهنگي مختلف دارند!!؟؟ چه انتظاري داريد؟؟؟؟؟ خواهر گلم ,,,ديگ هفت جوش تفرقه ,,بر اجاق فروزان فرصت طلبي اجانب ,,,,در حال جوشيدن است!!!!! بياييد فوتي نباشيم,,!! كه آتش را تيزتر كند ,,!!آبي باشيم ,!براي خاموش کردن اين آتش.....((( آب را گل نکنيم))))


خان داداش عزیز و گرامی،
حسابی ما رو شرمنده و البته شوکه کردی! من یه فامیل نزدیک دارم که عرب خوزستانی هست و شوشتری هم صحبت می کنه، احتمالن شوک بعدی اینه که شما خودشی!
داداش جان، حرف حساب جواب نداره. ما ملت از وقتی یادمون می یاد چشم نداشتیم همدیگه رو ببینیم. البته ظاهرن تو همه دنیا این فراگیره از مقیاس کوچیک تا بزرگ. شوشتریها و دزفولیها بین خودشون با هم بدن. همین آدما به غیرخوزستانی می دونین که چی می گن؟ می گن ای عجمو... بالاتر که بریم، ایرانی و عراقی سایه همو باتیر می زنن. از اون بالاتر، خاورمیانه ایها، شرق آسیاییها رو مسخره می کنن، هندیها رو کثیف و اروپاییها رو بربر می دونن از اون ور برچسب می خورن که یه مشت تروریست عصبی مزاجن و برو تا آخر. دنیا انگار به مرض خودمداری و نفرت از غیرخودی به هرمقیاسی مبتلا شده. فوت کردن به آتیش این دیگ درهرشکلی اشتباه محضه: صددرصد قبول دارم و اگر از حرفهام همچین استنباطی شده صمیمانه عذر می خوام.
اما داداش جان،
گله من از اعرابی که بعد از چند صد سال زندگی تو ایران و داشتن فرهنگی کاملن آمیخته با فرهنگ ایرانی، هنوز خودشونو ایرانی نمی دونن نیست. قبلن هم گفتم عرب بودن یا ایرانی بودن به خودی خود هیچ ایرادی نداره، همون طور که فکر می کنم افتخاری هم نداشته باشه. گله من از تصویر غلطیه که داره از خوزستان ارائه می شه. استانی که یکی از بیشترین تنوعات قومی و فرهنگهای محلی رو داره، تصویری که از رسانه رسمی مملکت و کشورهای همسایه ازش ارایه می شه تصویر درستی نیست و به نظر نمی یاد که آخر و عاقبت خوشی هم داشته باشه. انگار همه تریبونهای رسمی با هم متحد شدن که بگن اعراب تنها قوم ساکن خوزستانن و شما خودت بهتر می دونی تصویری هم که از این قوم نشون می دن چه تصویر دروغی زشتیه. نه از غیرتشون می گن، نه از مهمون نوازیشون، نه از وفای به عهدشون. حرف من این نیست که بزنیم روی عربها رو کم کنیم! بماند که وبلاگ اصلن جای این کارها نیست. من می گم لابلای روزمرگیها و دلتنگیهامون، وسط احساسات نوستالوژیکمون، یادمون باشه که می تونیم تصور وبلاگستون رو نسبت به خوزستان واقعی تر بکنیم. بخوام آرمان گرایانه حرف بزنم، می تونیم با همون نفاقی که می گین مبارزه کنیم، اگه بگیم بابا! ما اینی نیستیم که نشون می دن! به نظر شما، ایرانیهایی که هیچ تصوری از خوزستان ندارن، اگه فکر کنن ما یه مجموعه از اقوام با خرده فرهنگها و لهجه های مختلف هستیم که قرنهاست داریم کنار هم زندگی می کنیم، با ما همدلی بیشتری احساس می کنن یا اگه فکر کنن ما همگی یه مشت قلدر زورگوی بی منطقیم که تا ولمون کنن می شیم کشور عربی مستقل؟ ریشه نفاق ناآگاهی و سوءتفاهمه. اگه سعی کنیم آگاهی بدیم و سوءتفاهمها رو برطرف کنیم کار بزرگی کردیم.
درآخر این که داداش نکته سنج من
از توجهی که به نوشته هام نشون دادی بی نهایت ممنونم. من توی نوشته هام اصلن و ابدن نمی خوام خط بدم و برای کسی برنامه بریزم. اینجا رو فقط برای دلتنگیهام دارم و احساساتم. غرغرهای منو زیاد نمی شه جدی گرفت!

پی نوشت: احمد برم، اچه اسیری؟ D:
پی نوشت 2: اختیار دارین داداش محسن :)

posted @ ۱:۳۹ قبل‌ازظهر  


   دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶  

اول این که ای والله! تو وبلاگستون، همشهری داریم و خبر نداریم!
اینم از برکات مارها بود!
رفقای هم استانی (اعم از شوشتری، دزفولی، بهبهانی و سایر مناطق استان شکرخیز) جان خودتون نه، جان سفالینه، یه خیزش فرهنگی بکنین این قدر جمهوری اسلامی و کشورهای خلیج فارس، ما رو عرب و خوزستان رو استان عربی جا نزنن! عرب بودن به خودی خود هیچ ایرادی نداره، اما مسلمن یه عرب هم خوشش نمی یاد بهش بگن فارس، درسته؟ حالا وبلاگو گذاشتن واسه درددل آدم و جلوگیری از غمباد، اما گاهی گداری بد نیست تو همین چاردیواری یادی بکنیم که بابا! ما عرب نیستیم! و برخلاف سریالهای مزخرف ضرغاریجانی، یه مشت وحشی خنگ عصبی مزاج احمق هم نیستیم! لهجه مون هم این اصوات مسخره ای نیست که به خورد ملت می دین!... خب احساساتی شدم دوباره، یکی منو از بالای منبر بیاره پایین.

دوم این که داداش احمد شما دسبیلی نویسید، اما خوشحال بوویم. ای برارمو هم سیمو شوشتری نوشت اما کیف کوردیم. ای شعر "دوشو ا تیم خو لف شراق پرس بید" بابام سیم خوند بار اول. خیلی "پروفشناله!" وا رویم تافلی گریم سی فهمش :)

سوم این که آها! بعد از چهارسال و اندی وبلاگ نویسی، تازه اینجا داره لوکالایز می شه به قول فرنگیها!

چهارم این که همه جای ایران سرای من است. البته فعلن یه وجبش هم نیست!

پنجم این که مخلص همگانیم دربست الی الابد.

پی نوشت: سقم بپکه! چرا چشم خوردین شما دونفر؟!

posted @ ۲:۳۹ قبل‌ازظهر