سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     جمعه، دی ۲۴، ۱۳۸۹  

بعضی وقتها

بعضی وقتها خیلی باهاس زور بزنم
چون زیپ دهنم بسته نمی شه
عین یه شکم چاق قلمبه که به روز می خوای زیپ شلوارشو ببندی
هی زور می زنم زیپ دهنمو ببندم
آخرش هم می بینی یه وقتها
درست مثل اون لحظه ای که می یای خودمونی بازی دربیاری تو مهمونی و روی زمین بشینی
و یهو دکمه و زیپ شلوارت باهم می پکه
زیپ دهن منم می پکه و پاک مایه شرمساری می شه

الآنم اومدم اینجا بنویسم
بلکه تو کامنت دونی ملت چادر نبندم به کمرم
شروع کنم ملت رو شستن و پهن کردن رو بند
نه که بگم می ترسم کم بیارم
نه اتفاقن
لازمه بحث لازمه حرف حتا لازمه دعوا
اینه که دوطرف از یه سطح هوش
و در عین حال از یه سطح بلاهت برخوردار باشن
با باهوش تر از خودت بحث کنی سه سوته خیط می شی
با احمق تر از خودت بحث کنی
آخرش بازم خیط می شی
چون اینقدر تک و پاتکهاش رو بی منطق و احمقانه نثارت می کنه
که درنهایت وا می دی که بیشتر از این احساس حماقت نکنی

حالا خوب ببین جریان اینه که
من به یه سری مردهای وبلاگ نویس می گفتم
جسارت نباشه
فلان طلا
چون از هر دوسه تا پستشون
یکی یه جوری به فلانشون مربوط می شد
که چقدر جذابه و طرفدار داره
دیروز با این بوده امروز با اون
بعد یه پست راجع به سینما
سیاست
جامعه
موسیقی
خلاصه یه چیزی می ذاشت
دوباره برمی گشت به سرمایه اصلیش
که شمای خواننده هم می دونم بی تاب این گوهر ناب منی که داری دری وریهای صدمن یه غاز روشنفکری منو می خونی
زنها هم بودن این مدلی
ولی من نمی خوندم راستش
وبلاگهای خاله زنکی رو ترجیح می دادم
مثلن امروز رفتم یه جا خوندم که
آخ خدا
خدا کجایی
چرا به حال این بنده حقیرت نظری نمی اندازی
من تقاص کدوم گناهو باید پس بدم
ال بل
گفتم یا بسم الله چی اومده به سر این بدبخت
بعد رفتم باقی پستش رو خوندم دیدم آها...
رفتن خونه خواهرشوهرش اینا سیسمونی بچه اولشو ببینن
بعد مادرشوهرش کلی گل و بلبل و اینا خلاصه
سنگ تموم گذاشته بوده
بعد پدرومادر دامادشون هم قالی کادو آوردن واسه اتاق نوه شون
بعد مادر عروس گفته واه واه سیسمونی ما خارجیه قالی اینا الکیه
بعد اینم که عروس باشه گفته شما چرا واسه بچه ما قالی ندادین حتا از این الکیا
بعد شوهرش اومده بهش گفته به تو چه
بعد جاریش به برادرشوهرش گفته...
خلاصه من عین این اسکلها نشستم ۲۰ دقیقه ای این جریانات رو خوندم
و پشت سرش کلی گلایه که خدا جای حق نشسته
شونصد و هفتادها هم کامنت
با مضمون عزیزم الهی بمیرم تو خیلی صبوری
انشالله خدا خودش تقاص هرکی سیسمونی بخره می ده و
از این حرفها
خندیدم
ولی حرصم نگرفت
منتها چندتا وبلاگ پیدا کردم تازگیا
وبلاگ سوراخ طلا
یعنی آخر زن روشنفکر
چرا روشنفکره حالا؟
اولین دلیلش این که طلاق گرفته
چون شوهرش نیازهای روحیش رو درک نمی کرد ولی دوست پسرش درک می کرد
حالا با شوهره کلی سال زندگی کرده با دوست پسره شش ماه خوش گذرونده دلیل نمی شه
حالا ایناش به من چه اصلن
اینهمه وبلاگ می خونم از زنهایی که به هردلیل از همسرشون جدا شدن
از هیچ کدوم به جز این سوراخ طلاها ندیدم
اصرار داشته باشن بگن اوهویی ایهاالناس
شوهرم تو رختخواب این طوری بود من این طوری بودم دوست پسرم اون طوری بود
شرم و حیا هم شده املی تو این دوره زمونه والله
یه چندتا پست فحش به ایرانیها
که چرا ما ایرانیها این طوری هستیم و اون طوری هستیم و مرده شور ریختمونو ببرن
بعدش دوباره ماجراهای این و رختخوابش
بازهم شونصد تا کامنت لاس خشکه
مفت چنگ صاحبش ما که بخیل نیستیم
گفتم که
اومدم اینجا نوشتم
از این که احمق فرض بشم بدم می یاد

نمی دونم
چهاردیواری اختیاری
فقط حالم بهم می خوره به این مزخرفات
که به درد خیال پردازی بچه های تازه بالغ می خورن
بگن وبلاگ زنانه
چه می دونم
زنانه نویسی در محیط مجازی
شکستن تابوها
گریز از حصار سنت در هزارتوی پررمز و راز زنانگی...
اینا نیست عزیزجان
اینم ادبیات جدیدی نیست
باور نداری از موسس پلی بوی بپرس
باز صدرحمت به همون دعوای سیسمونی با مادرشوهر
اون اندرونی و مخفی بوده که به یمن وبلاگ نویسی عمومی شده
وگرنه تاریخو نگاه کنی الا ماشالله پره از چیزطلاهای مختلف

می گن یه زنه از یه زنه پرسید چی کاره ای؟
گفت صبح می رم بیرون می یام خونه دوش می گیرم
ظهر می رم بیرون می یام خونه دوش می گیرم
عصر می رم بیرون می یام خونه دوش می گیرم
شب می رم بیرون می یام خونه دوش می گیرم
نصف شب می رم بیرون می یام خونه دوش می گیرم
بعد این زنه از اون زنه پرسید تو چی کاره ای؟
زنه گفت منم مثل تو خرابم، ولی وسواس ندارم
حالا شده حکایت اینا
پز فلانتون رو می خواین بدین، این سبکی نویسین که باشین
دیگه چرا قمپز روشنفکری می ذارین روش
چرا وسواس دارین؟!

posted @ ۱:۴۹ بعدازظهر