سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳  

be name khodye mehraban
salam,bache ha,Dr rahimi tabar,ostade daneshgahe sharif,khiely jeddi,gofte ke tyme oona pishbini karde ke emshab tehran yek zelzeleye ghavi miyad,hamo ro ham az daneshkadeye physic biroon karde, emrooz ham har ki sare class bahman abadi boode,midooone ke bahman gofte; tyme rahimi tabar pishbini karde,ke tehran tooye in 10 rooze ayande ye zelzeleye ghavi miyad,ensha allah ke nayad rasti bedoonid ke time oona 4 ta zelzelaro pish pini karde boodand,yekish ham zelzeleye bam bood, emshab ehtiat konid,hata agar nayoomad,ke ensha alh nemiyad, in chand rooz ehtiat konid,in pm ro bara hameye doostatoon befrestid.


خب حالا مثلا من بايد چی کارکنم؟ برم رو پشت بوم بخوابم؟ کار و زندگی رو ول کنم برم هند؟ نه خدا وکيلی تويی که اين نامه رو فرستادی، مثلا که چی آخه؟
به هرحال خوشحالم که تو تهران نيستی و اميدوارم کارت اينقدر طول بکشه تا زلزله بياد و همه چی از جمله افاضات اينا هم تموم بشه، ما هم ديدار به قيامت. می دونی درسته که خيلی حسرتها مخصوصا حسرتهای مشترکمون اساسی رو دلم می مونه اما وقتی بخوای منطقی و واقع بين باشی می بينی که زندگی خيلی خيلی پوچ تر از اين حرفهاست. نوبتی هم باشه نوبت ماست که بريم جزو آمار تلفات و بقيه يه نچ نچی نثارمون کنن ديگه. خداييش اصلا نفهميدم کی اومدم حالا هم چطوری قراره برم! اومديم نزديک 23 سال با روسری و توسری و خفت و خواری و تحقير و توهين ول چرخيديم دور خودمون حالا هم می گن يا علی پاشين چمع کنين که فرصت تموم شد و خدا داره بقيه رو امتحان می کنه با مردن شما! پوف!
خيليها همين بودن ديگه... از آمار کشته شده های زلزله بگير تا سوانح رانندگی و مرضهای عجيب غريب و جنگهای احمقانه سر هيچ و غيره و ذلک... مگه اونايی که نود درصد جمعيت شهری بودن که با اومدن طاعون يا آبله از بين می رفتن، آدم نبودن؟ مگه آرزو نداشتن؟ خون ما سرخ تر شده حالا؟
خب دير يا زود رفتيم قاطی آمار. خوبيش اينه قوم و خويشی نداريم بخواد سر عزای ما به خدا امتحان ايمان گوسفندی پس بده. همه پی بدبختيهای خودشون. ما هم که نباشيم گر در اين محفل چه غم، ديوانه ای کمتر. اما می بخشی خدا، با اين که دير يا زود خيال داری سرب داغ در امعا احشام پر کنی، باز دليل نمی شه به روت نيارم : خيلی بچه ای!

posted @ ۶:۳۸ بعدازظهر