سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۳  

صبح يارو راننده تاکسيه اينقدر گرفتار کيک خوردن و يه دستی رانندگی کردن و ديد زدن مردم و کاست عوض کردن و وراجيه که می بردت دو کيلومتر جلوتر پياده ات می کنه.
پياده که می شی يه وانتی ريز می بينتت و بهت سيگار پرت می کنه و آستين مانتوت می سوزه . (باز شانس می ياری به صورتت نمی خوره)
می ری دانشگاه رفقات دو ساعت و نيمه سر امتحان نشسته ان و اصلا خيال ندارن بيان بيرون، دختره هم که براش جزوه تو خرحمالی کردی قالت گذاشته و نمی ياد.
می يای خونه بگيری بخوابی، خواب می بينی وسط چند تا کاميون و تريلی توی يه کوچه باريک گير کردی و همه شون دود گازوئيل تو صورتت می زنن و کم مونده خفه بشی و همه طوری ويراژ می دن که هرآن يکيشون ممکنه لهت کنه. تو جيغ می کشی و گريه می کنی و يه زن چادريه اون ور ايستاده داره به ريشت می خنده تا با صدای سنگ تراشی عمله بناهای همسايه از خواب می پری.
سرکلاس يارو هی واسه خودش آسمون ريسمون می بافه بقل دستيت هم خنگيش گل کرده نمی ذاره يه برنامه عين آدم اجرا کنين.
موبايلو جا گذاشتی و رفيقت هرچی تو رو گرفته جواب ندادی و زنگ می زنی خونه شون مامانشم همچينی تحويلت نمی گيره.
رفتی از تخمی ترين ISP موجود کارت گرفتی و دو دقيقه می يای وصل بشی اينترنت مرتب زرتش قمصور می شه.
هيشکی نيست باهاش حرف بزنی وبلاگهای همونايی رو هم بلدی که می رن رو اعصابت.
هزار جور آدم هزار جور ازت توقع کار دارن حوصله انجام هيچ کدومشونم نداری.

خلاصه تو همچين روز سگی، وقتی برق نيست در پرتو نور شمع پاهاتو دراز می کنی و يه تلفن به يار می زنی يه کم انرژی بگيری تازه می فهمی بنده خدا رو از خواب پروندی هيج، جلوی يه کرور آدم هم تابلوش کردی.

اميدوارم اين هفته زودتر تموم شه...

posted @ ۹:۴۱ بعدازظهر