|
سهشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۳
صبح يارو راننده تاکسيه اينقدر گرفتار کيک خوردن و يه دستی رانندگی کردن و ديد زدن مردم و کاست عوض کردن و وراجيه که می بردت دو کيلومتر جلوتر پياده ات می کنه.
پياده که می شی يه وانتی ريز می بينتت و بهت سيگار پرت می کنه و آستين مانتوت می سوزه . (باز شانس می ياری به صورتت نمی خوره)
می ری دانشگاه رفقات دو ساعت و نيمه سر امتحان نشسته ان و اصلا خيال ندارن بيان بيرون، دختره هم که براش جزوه تو خرحمالی کردی قالت گذاشته و نمی ياد.
می يای خونه بگيری بخوابی، خواب می بينی وسط چند تا کاميون و تريلی توی يه کوچه باريک گير کردی و همه شون دود گازوئيل تو صورتت می زنن و کم مونده خفه بشی و همه طوری ويراژ می دن که هرآن يکيشون ممکنه لهت کنه. تو جيغ می کشی و گريه می کنی و يه زن چادريه اون ور ايستاده داره به ريشت می خنده تا با صدای سنگ تراشی عمله بناهای همسايه از خواب می پری.
سرکلاس يارو هی واسه خودش آسمون ريسمون می بافه بقل دستيت هم خنگيش گل کرده نمی ذاره يه برنامه عين آدم اجرا کنين.
موبايلو جا گذاشتی و رفيقت هرچی تو رو گرفته جواب ندادی و زنگ می زنی خونه شون مامانشم همچينی تحويلت نمی گيره.
رفتی از تخمی ترين ISP موجود کارت گرفتی و دو دقيقه می يای وصل بشی اينترنت مرتب زرتش قمصور می شه.
هيشکی نيست باهاش حرف بزنی وبلاگهای همونايی رو هم بلدی که می رن رو اعصابت.
هزار جور آدم هزار جور ازت توقع کار دارن حوصله انجام هيچ کدومشونم نداری.
خلاصه تو همچين روز سگی، وقتی برق نيست در پرتو نور شمع پاهاتو دراز می کنی و يه تلفن به يار می زنی يه کم انرژی بگيری تازه می فهمی بنده خدا رو از خواب پروندی هيج، جلوی يه کرور آدم هم تابلوش کردی.
اميدوارم اين هفته زودتر تموم شه...
posted @
۹:۴۱ بعدازظهر
|