|
پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۳
هستی چه بود قصه پررنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی آشفته خيالی
ای هستی من و مستی تو افسانه ای غم افزا
کو فرصتی که تا لذتی بريم از شب وصالی
چقدر اين آهنگ بنانو دوست دارم. مخصوصا وقتی تو نقاهت بعد از گريه گوشش بدی.
کاشکی يه سرم بودم تو دست پرستارهای بداخلاق بيمارستان لقمان، تو بدن نيمه سوخته يه زن مسموم تموم می شدم...ايراد اينجاست که ...خودم مسمومم... نه! خودم سمم.
posted @
۹:۲۲ بعدازظهر
|