سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۳  

می گم آدميزاد عوض می شه ها. يه زمانی عين دختر فراريها از صبح تا شب بيرون پلاس بودم که خونه نرم، حس می کردم تو خونه هيچ حريمی ندارم و خونه از هر پارک و کوچه ای ناامن تر و نامحرم تره. حالا دوست دارم زودتر برسم خونه و در اتاقو رو خودم ببندم.دوست دارم با هيشکی حرف نزنم، فقط رو تختم دراز بکشم و با کارنامه ای که برام خريدی کلنجار برم. دوباره دچار حس بی حريمی شدم، انگار که تو رودرواسی مجبورم کنن لباسهامو دربيارم و جلوی يه جمع n هزار نفری راه برم و خنده های تمسخرآميزشونو به روی خودم نيارم. تو اون حسهای بی حسيم، مثل بعضی وقتها که آسمون بهت فشار می ياره، آدمها بهت فشار می يارن، اکسيژن کم می ياری، فقط زمينه که بهت وفادار می مونه و زيرپات جاخالی نمی ده.
دلم از آدمهای دور و ورم گرفته، عين آتيش از دور قشنگن ولی وقتی نزديکشون می ری کبابت می کنن، شايدم واسه همينه که هيچ وقت سعی نمی کنم به کسی نزديک بشم. بايد همين عبوس اخمويی که هستم بمونم، مگه خودم چيم؟ يکی آشغال تر از همه. قيافه مو هم که تو عکسها ببينی همينه، رنگ و روی پريده، دور چشمها کبود، عين معتادها... يه زمانی می گفتم ما که عطای زندگيو به لقاش بخشيديم، بهتره بريم جای اين خوشبختهارو بيخودی تنگ نکنيم، اما حالا حالاها خيال مردن ندارم. ما که وايساديم توسريها رو بخوريم، جا و مکان هم که نداريم، ديگه هرچی می خواد بشه بشه...

posted @ ۸:۵۰ بعدازظهر