|
جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۳
هوس کردم با يکی حرف بزنم همه اش هم آه و ناله کنم.
می دونی، دنيا مثل يه اتاق کوچيکه نزديک آشپزخونه و بی پنجره است که توشو با فرش و مخده پر کردن و روضه گرفتن. هر لحظه به تعداد جمعيت اضافه می شه تو هم هی مجبوری خودتو بکشی کنار، بقيه خپلن و با اون هيکل قلمبه و نرمشون هی بهت فشار می يارن تا جاشون بيشتر وا بشه تو هم هی مچاله تر می شی. صدای روضه خونه رو اعصابته، پات از نشستن رو زمين درد گرفته و داغون شده، پچ پچهای نه چندان آروم بقيه رو اعصاب سمپاتيکت ويولن می زنه، از بوگند پا و عرق حضار و آش نيم سوخته آشپزخونه داری خفه می شی و هيچی هوا واسه نفس کشيدن نداری، لحظه به لحظه هم از هر طرف بهت تنه می زنن و مچاله ات می کنن که جاشون وا بشه. خلاصه اين قدر وضعيت ادامه پيدا می کنه که از زور فشار جمعيت به بيرون پرتاب بشی و تازه يه نفس راحتی بکشی و از خودت بپرسی وا؟! مرگم چی بود رفتم روضه؟
آدمها مثل درختها می مونن. ريشه هاشونو تو تن زمين فرو می کنن که تا اونجا که زورشون می رسه شيره و قوتشو بمکن. شاخه هاشونم تو سر همديگه می زنن واسه چس مثقال نور بيشتر. آدمها اطرافشونو با تماميتشون اشغال می کنن، سر همينم با هر کوفت و زهرماری زور می زنن تماميت تو رو ازت بگيرن و به ريشه و شاخه های خودشون اضافه کنن.
من هيچ وقت خواهر احمقمو نمی بخشم که جرات دفاع کردنو توم کشت و نذاشت احترام به ريشه ها و شاخه هامو ياد بگيرم. من تو اين تنازع بقای وحشيانه هيچ سهمی ندارم.
هی هی هی... زياده عرضی نيست. يه وقتها صبح که از خونه می يای بيرون می بينی ديشب بارون زده و هوا تميزه، می تونی نو خورشيد رو رو صورتت حس کنی و از ديدن البرز سفيد پوش لذت ببری، اون وقته که نفس عميق می کشی تا تتمه اکسيژن تو هوا، قبل از اومدن کاميون شهرداری با اون اگزوزش، بره تو ريه هات، به البرز و خورشيد سلام می کنی و حس می کنی همه رو دوست داری، حتی اونايی که اذيتت کردن، حتی همه رو. يه وقتها هم از صبح حس مجلس روضه کذايی بهت دست می ده و اول می گی کاش يه مسلسل داشتم تا هرچی خپل بی ملاحظه کثافته ببندم به رگبار، بعدم می بينی نه کاش يه کلت داشتی که عطای دنيا رو به لقاش می بخشيدی و خلاص.
خلاصه که آدميزاد متغيره. فقط می دونم تا اطلاع ثانوی خسته ام و حوصله هيچ کاری رو ندارم. دلم يه اتاق دنج می خواد با يه عالمه چايی و رمان توپ، با يه ميل بافتنی و کاموای خوشگل با يه عالم سريال خاله زنکی.
posted @
۶:۴۱ بعدازظهر
|