|
دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۳
اين تهران لعنتی انگار مهره مار داره. اينقدر تو ترافيک و هوای کثيفش می مونی يا شلوغيش ديوونه ات می کنه،که با خودت می گی مرده شور اين شهر بی در و پيکر رو ببرن با اون کابوس زلزله هميشگيش و گرونيش و کثيفيشو همه چی. بعدم بهانه می ياری که مخ طرفو بزنم، پاشيم بريم يه وری، بريم شمال يا نه، جنوب بهتره، وای من دلم آبادان می خواد... اون وقت کافيه يه باد حسابی بياد و دودها رو کنار بزنه، از پنجره اتاق کارت چشمت به البرز بيفته که حالا کاملا سفيد پوشه، همه غرغرهات يادت می ره و می گی سلام تهران جونم، ياد هزارتا خاطره ريز و درشت می افتی و فکر می کنی اين شهررو چقدر دوست داری.
خلاصه که اينجا تهران است. اگه بخوام شهرهای ايرانو که تاحالا رفتم با رنگ نشون بدم، تهرانو با خاکستری روشن و بنفش نشون می دم. شيراز رو با سبز چمنی و نارنجی. اهواز با کرم و سبز سير. آبادان نقره ای و آبی سير. گرگان با سبز آبی و آبی تيره. مشهد سياه و طلايی. نيشابور آبی فيروزه ای و زرد روشن. اصفهان سبز روشن و قهوه ای سير. يزد خاکی و طلايی. ساری آبی روشن و سبز روشن.
سرگرمی خوبيه نه؟ اگه روانشناسی رنگها بلد بودم لابد اينجوری می تونستم بفهمم از هر شهری چه تصوری دارم.
posted @
۸:۰۰ بعدازظهر
|