سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۳  

عباس معروفی نمی دونم چرا سال به سال دريغ از پارسال می شه.
سال بلوا رو که اول از همه نوشته واقعا محشره، بعدش سمفونی مردگان خوبه، منتها دريغ از اين پيکر فرهادش...
البته اين نظر منه، منم بيسواتم، اينو گفتم که بلافاصله نزنی تو ذوقم که ايش ايش ادعات می شه و رو کارهای نويسنده ها ارزش می ذاری و چه می دونم عرضه داری بهتر بنويس و اين حرفها. به عنوان يه خواننده عادی حق دارم نظر بدم نه؟

ماجرای پيکر فرهاد چيه؟ ظاهرا ورژن دوم بوف کور، اين بار از زبون زن ماجرا (و البته زن اثيری) همچينم نمی شه گفت ورژن دوم بوف کور، فقط اثيری بودن زن اول و عوضی بودن زن دوم و وجود پيرمرد خنزرپنزری و کشته شدن زن دوم بدست عاشقش شبيه اونه به نظرم. (خب اين که شد همه داستان که!) خدا بيامرزه هدايتو. انگاری تو بوف کور اکثريت داستانهای روانکاوی عشق رو عصاره کرده. هر داستانی از اين دست می خونی يه ته مايه ای از بوف کور داره، اما تا حالا هيچ کدومو نتونستم پيدا کنم که کامل تر از اون باشه. خلاصه اگه نظر منو می خواين و تصميم دارين بين اين سه تا اثر عباس معروفی يکيشو بخونين، سال بلوا رو انتخاب کنين.

posted @ ۹:۲۴ قبل‌ازظهر