سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۴  

خب، اينم يه فيلم فلش از کودک آزاری.

والله بديهيه که اذيت کردن بچه ها يه فرهنگه تو مملکت ما به اسم تربيت کردن بچه. خودت يه حساب سرانگشتی بکش ببين تو بچگی چند بار از بابا و ننه و معلم و اين و اون کتک خوردی؟ ظاهرا تازگيا تنبيه بدنی تو مدرسه ممنوع شده، اما زمان ما، همچينم عهد کورش کبير نبود، سال 67 کلاس اول... دختره مشق ننوشته بود، معلمه موهای بلند بافته اشو گرفت، با موهاش از پشت ميز کشيدش بيرون پرتش کرد تو ديوار. بچه 7 ساله با صورت رفت تو ديوار، پرت شد عقب يارو دوباره گرفتش دوتا سيلی زد تو صورتش که پهن شد زمين، تا يه هفته صورتش کبود بود، هيشکی هم نگفت باقالی به چند من. چه فحشهايی هم می داد زنيکه، هرچی فحش آب نکشيده بلدم، اون يا به من داده يا به بقيه همکلاسيام. نه هم که فکر کنی از اين فاطی کاماندوها بود که از پای طشت رختشويی آورده بودنش مدرسه ها، نه. 27 سال سابقه تدريس تو کلاس اول داشت با ليسانس روانشناسی خير سرش. مدير و ناظم و اينا رو که ديگه نگو. اين از مدرسه، خونه هم که ای والله داشت، بيرون از اين دوتا هم وضعی بود که خلاصه ناچار بودی از افعی به مار پناه ببری. حالا ما جزء خوشبختهاييم، کتره ای بزرگ شديم هر از چندگاهی هم که يادمون می افته، زورکی می خنديم و شونه بالا می اندازيم و می گيم خب می خواستن تربيت کنن ديگه، عوضش بچه های الآن لوسن و پررو. ای قربون خودمون بريم که اصلا نه لوس شديم نه پررو، اونايی که الآن منتظر بهونن تا همديگررو جر بدن ما نيستيم ديگه.

اما می دونی چيه؟ به نظرم عذاب دادن بچه ها، يه قسمت کوچيکيه از فرهنگ باستانی بزرگی به اسم ضعيف چزونی. به درک اگر تو مواجهه با بقيه از خودت نمی پرسی من تا کجا حق دارم و مجاز به چه اعمالی نيستم، اما حتی از خودت اينم نمی پرسی که نکنه ظلمی که الآن به طرف می کنم پيامدهای بدتری در آينده برای خودم داشته باشه؟ فقط به خودمون می گيم مگه طرف در حال حاضر چی کار می تونه بکنه واسه تلافی؟ هيچی، پس بزن برو. حکومت می زنه تو سر مردم، چون فعلا عرضه ندارن اعتراض کنن. مرده می زنه تو سر زنه چون دلش از رئيسش که زده تو سرش پره، زورش هم به زنه می رسه. بابا ننه می زنن تو سر بچه چون تنها جونوريه که صداش در نمی ياد، بلکه هم پس فردا گفت مرسی تربيتم کردين. خلاصه از بالا تو سری می خوری به پايين تو سری می زنی، دمت گرم.

و اما يه تيکه از کتيبه داريوش تو تخت جمشيد : "به خواست اهورمزدا من چنانم که راستی را دوست دارم و از دروغ رويگردانم. دوست ندارم که به ناتوان به سبب کارهای توانا آسيب برسد. همچنين دوست ندارم که توانا به سبب کارهای ناتوان از توانايی خويش بازماند. وقتی که خشم مرا فرا می گيرد آن را مهار می کنم. و من سخت بر غضب خود فرمانروا هستم."

هان؟ نه بابا اين کتيبه هيچ ربطی به اين پست نداشت، فقط گفتم چون تو پست قبلی زدم تو پر احساسات ناسيوناليستيتون، اينو بگم يعنی حاليمه، از من نرنجين. ولی بالاغيرتا ناسيونالمون بازار مشترک شده، قبول ندارين؟

posted @ ۱۰:۰۲ بعدازظهر