|
دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۴
امروز البرز با من قهره رفته پشت دود قايم شده. از پنجره فقط چند تا برج زشت معلومه.
من بايد مرثيه گو باشم واسه خاک تنم تو آخه مسافری، خون رگ اينجا منم تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه حالا با هرکی که هست، هرکی که نيست داد می زنم فکر گندم مال من هر چی که دارم مال تو همه خاک مال تو، نمی ذاری چيزی بکارم که، همه شو وارد می کنی، پس اونم مال خودت راستی داد هم نمی زنم فقط تو دلم غر می زنم با عرض معذرت از آقای داريوش.
پی نوشت: من سفالينه نيستم، من گاو سفالينه ام. آهای سفالينه منو انداختن تو چاه.
posted @
۱۱:۰۵ قبلازظهر
|