سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     دوشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۴  

اووووووووووووه! همچين ماتم گرفتين که هرکی ندونه خيال می کنه رفسنجانی فرشته صلحه.
به قول شاعر:
ملتی کز هر جهت بهر زوال آماده است
صرف احساسات من احيا ورا چون می کند؟
زآسمان نارد ملک، ناچار يک مشت دنی
زاهل اين ملک آمر اين ملت دون می کند

ديروز نئشه از وجود يار تو کافی شاپ تهرونو تماشا می کردم و فلسفه ايران دوستی می بافتم. گفتم رويا پردازی می تونه يه لنگه کفش بلورين برات جا بذاره که تموم مشکلاتتو حل کنه مشروط به اين که يه پدر ژپتو داشته باشی که هر بار پاهای چوبی سوخته تو بخاريتو دوباره برات بسازه. يار گفت جمله ات چس ناله بود. ديدم آره. من هنوز ايرانو نمی شناسم. پس بی خيال چس ناله بابا.

می دونی الآن چه حسی دارم؟ از اين که ايرانی هستم خوشحالم. نه به خاطر کورش کبير و اين حرفها وا. دقيقا مثل وقتهايی که تو ظل گرمای ظهر تابستون با مقنعه لحافی سياه و خرقه خاخامهای يهودی از وسط دلار فروشهای چهار راه استانبول رد می شم و از تنه ها و متلکها جاخالی می دم و اضطراب اذيت و آزار هر بی سروپايی رو با خودم يدک می کشم، با اين حال سرمو بالا می گيرم و از زن بودن خودم احساس خوشحالی می کنم.

posted @ ۹:۱۹ قبل‌ازظهر