|
دوشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۴
اووووووووووووه! همچين ماتم گرفتين که هرکی ندونه خيال می کنه رفسنجانی فرشته صلحه. به قول شاعر: ملتی کز هر جهت بهر زوال آماده است صرف احساسات من احيا ورا چون می کند؟ زآسمان نارد ملک، ناچار يک مشت دنی زاهل اين ملک آمر اين ملت دون می کند
ديروز نئشه از وجود يار تو کافی شاپ تهرونو تماشا می کردم و فلسفه ايران دوستی می بافتم. گفتم رويا پردازی می تونه يه لنگه کفش بلورين برات جا بذاره که تموم مشکلاتتو حل کنه مشروط به اين که يه پدر ژپتو داشته باشی که هر بار پاهای چوبی سوخته تو بخاريتو دوباره برات بسازه. يار گفت جمله ات چس ناله بود. ديدم آره. من هنوز ايرانو نمی شناسم. پس بی خيال چس ناله بابا.
می دونی الآن چه حسی دارم؟ از اين که ايرانی هستم خوشحالم. نه به خاطر کورش کبير و اين حرفها وا. دقيقا مثل وقتهايی که تو ظل گرمای ظهر تابستون با مقنعه لحافی سياه و خرقه خاخامهای يهودی از وسط دلار فروشهای چهار راه استانبول رد می شم و از تنه ها و متلکها جاخالی می دم و اضطراب اذيت و آزار هر بی سروپايی رو با خودم يدک می کشم، با اين حال سرمو بالا می گيرم و از زن بودن خودم احساس خوشحالی می کنم.
posted @
۹:۱۹ قبلازظهر
|