|
چهارشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۴
اين من
شب اول قبر از ترس خوابم نبرد. شب دوم هم همين طور. شب سوم هم همين طور. حالا بعد از هزارسال بالاخره طاقتم طاق شد عريضه دادم به بارگاه الهی که بابا هزارساله از ترس خواب ندارم اين نکير منکر رو بفرستين سين جيمم کنن تموم شه بره ديگه. می گن عزرائيل تو رو جای يکی ديگه کشته، پرونده ات پيش ما نيومده. می گم راهش چيه می گن هيچی برو پرونده اتو از اون دنيا بگير بيار ولی تا اطلاع ثانوی مجوز برگشت صادر نمی شه. می گم پس اون يارويی که من به جاش مردم با کدوم پرونده اومده؟ نمی شه به عزرائيل بگين پرونده منو با اون بفرسته؟ می گن وقتی تو جای اون مردی يعنی طرف از ليست عزرائيل جا مونده ديگه، نمی ياد اين ورا. عزرائيلم موبايلش خاموشه در دسترس نمی باشد تازه ما هم جرات نمی کنيم بهش بگيم اشتباه شده و اينا. می گم نمی شه منو با پرونده يارو محاکمه کنين؟ می گن بابا طرف روانش پاکه پاکه هزارجور شاکی خصوصی داره ما لطف کرديم نکير منکر رو با پرونده اون نفرستاديم سراغت وگرنه فی الفور تموم منافذ بدنت با سرب داغ پر می شد تازه اين زنگ تفريحت بود. می گم پس طرف با همچين پرونده ای تا ابدالدهر زنده است اون وخت من وسط اين دنيا و اون دنيا آويزونم؟ می گن فلسفی نکن بحثو اشتباه شده ديگه حالا اگه می خوای يه چيزی کف دست اين نکير منکر بذار يه پرونده صوری واسه ات درست کنيم ماستماليش کنيم بره. می گم بابا به جز کفن نذاشتين چيزی با خودم بيارم تازه اونم تو اين هزار سال پوسيده. می گن اين ديگه مشکل خودته برو تو قبرت وقت ناهار و نمازه می خوايم بارگاهو ببنديم.
اين طوری شد که گفتم به درک، يه خواب آور انداختم بالا تخت گرفتم خوابيدم تا اطلاع ثانوی.
posted @
۱۱:۱۲ قبلازظهر
|