|
پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۴
posted @ ۱۱:۲۵ قبلازظهر
Comments:
می دونی مریم جون، اگه بخوام بگم نترس چون ترس نداره حرف احمقانه ای زدم چون این ترس خیلی وقته که همراه خود منه.. فکر کنم از اواخر شهریور ماه دو سال پیش بود که با یک سلسه اتفاقات از رویاهای خودم سر بیرون آوردم و تازه اون موقع بود که چی اطرافم می گذره.. از ترسیدن می ترسم اما از وقتی یادم میاد ( شاید از اول دبستان روزی که برای اولبن بار تا ظهر توی محیطی غیر از خونه بودم ) اما دو ساله که این ترس برام دلیل داره اونم یک دلیل کاملا موجه... مریم.. فکر کنم تنها راه برای نترسیدن فکر نکردن باشه... برای من، تو و امثال ما که برای ترسشون دلیل دارن .. خدا کنه بشه که هنوزم گاهی خودمونو به اون راه بزنیم و فقط و فقط زندگی کنیم...
حالا دو تا نکته ام بگم و برم ! اول اینکه خوب شد گفتی چطوری میشه از کامنت دونی بلاگ اسپات استفاده کرد و کامنت گذاشت چون بلد نبودم!!! دوم اینکه من انقدر هم که تو کامنت بالایی نشون دادم دستور زبان فارسیم ایراد نداره ها! نمی دونم چرا وقتی دارم جدی تایپ می کنم همه چیز اینطوری میشه که اون بالا میبینی البته یکمی هم تقصیر خود کامنت دونی بود که بعضی از کلمه هام رو جا به جا کرد... خلاصه که به قول خودت ما خیلی مخلصیم.
ارسال یک نظر
|