سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴  

- اما شما نمی توانيد. چيزی شما را نابود خواهد کرد
* مثلا چه چيزی؟
- نمی دانم... انسانيت.
* انسان؟ تو خودت را انسان می دانی؟ فراموش نکن آنچه در اينجا به سرت آمده هميشگی است. چنان تو را در هم کوبيده ايم که ديگر به هيچ عنوان ساخته نخواهی شد. ما نسل جديد انسان را به جهان خواهيم آورد. سرشار از نفرت، زنده برای خدمت به حزب و نيرومند. در آينه به خودت نگاه کن وينستون. می توانم با يک فشار کوچک تمام موهايت را از ريشه بکنم. به خودت نگاه کن وينستون. اگر تو انسان باشی، بدون شک آخرين انسان خواهی بود.




(1984 - جرج اورول)

فاحشه می دونی چيه؟ حتی اونايی که باهاش مخالفن، باز ته دلشون به چشم يه حرفه بهش نگاه می کنن. راست هم می گن، در واقع روسپيگری کهن ترين حرفه بشريته. اصلا هم شوخی نمی کنم، مقدمه تاريخ تمدن ويل دورانت رو بخون، يکی از اولين مشاغلی که با گسترش تمدن به وجود اومده همينه. دخترهای مقدسی بودن که برای خدايان تو معابد خودشونو در اختيار زائرها می ذاشتن و عايداتشون به کاهنها می رسيده واسه معبد. ويل دورانت بهش می گه فحشای مذهبی. تازگيا به اين جور زنها می گن کارگران سکس. يا زنهای خيابونی. يا چه می دونم از اين عناوين دهن پرکن.
اما واقعا روسپيگری شغل نيست. برای اين که عميقا درک کنی يه فاحشه چه حسی داره، لازم نيست اگه زنی بری سر خيابون اتو بزنی يا اگه مردی يکيو از تو خيابون ببری خونه تون بگی برام از احساست تعريف کن طرف هم به ريشت بخنده.
کافيه يه بار تو خاطراتت دقيق بشی. چند دفه کنسول دست دهم فلان مملکت از پشت شيشه بهت مثل سگ نگاه کرده؟ چند دفه سرچهارراه يه بچه 13 ساله اسلحه شو به طرفت نشونه گرفته؟ چند دفه شلاق خوردی؟ چند دفه سوار اون مينی بوسهای کذايی شدی؟ چند دفه سر کار و دانشگاه و اين ور اون ور... اينا به درک. چند دفه تلويزيونو روشن کردی يا تاريخ از مغول به اين ور رو خوندی؟! خلاصه چند دفه خورد شدی، له شدی، با چکمه از روی تنت، از روی روحت، از روی افکارت رد شدن تنها کاری هم که تونستی بکنی اين بوده که شونه بالا بندازی و خودتو به بی تفاوتی بزنی چون برای ادامه زندگی راه ديگه ای نداشتی؟

می دونی دلم می خواد وسط همين هوای تفته تهران برم وسط مردم تو ترافيک و دود داد بزنم بسه! اينهمه تحقير بسه. گور پدر همه تون از همه سنخ و همه حزب و همه مملکت، اينقدر منو تحقير نکنين، من آدمم! بعد همه با يه پوزخند تهوع آور نگام می کنن و می گن گرما به سرش زده ديوونه است بدبخت. جالبيش اينه که در شرايط مشابه خودمم همچين واکنشی نشون می دم.

خلاصه همذات پنداری با فاحشه ها کار زياد سختی نيست. من، يک فاحشه نجيب، در گرم ترين و کثيف ترين روز سال، سرشار از نفرت بدوی با ابتدايی ترين حس تنازع بقا، تو مجهول ترين گور دنيا دارم دنبال خدا می گردم... احمقم، نه؟

posted @ ۱۰:۱۷ قبل‌ازظهر