|
یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۴
برای ايران
اين شعر رو از قول فروغ برای ايران می نويسم. مخاطب شعر ايرانه و به اون مفهوم جنبه عاشقانه نداره.
تا به کی بايد رفت از دياری به ديار ديگر نتوانم، نتوانم جستن هر زمان عشقی و ياری ديگر کاش ما آن دو پرستو بوديم که همه عمر سفر می کرديم از بهاری به بهاری ديگر
آه اکنون ديری است که فرو ريخته در من، گويی تيره آواری از ابر گران چو می آميزم با بوسه تو روی لبهايم می پندارم می سپارد جان عطری گذران
آنچنان آلوده است عشق غمناکم با بيم زوال که همه زندگی ام می لرزد چو تو را می نگرم مثل آن است که از پنجره ای تک درختم را سرشار از برگ در تب زرد خزان می نگرم مثل آن است که تصويری را روی جريانهای مغشوش آب روان می نگرم شب و روز شب و روز شب و روز... بگذار که فراموش کنم
تو چه هستی جز يک لحظه يک لحظه که چشمان مرا می گشايد در برهوت آگاهی؟ بگذار که فراموش کنم...
posted @
۱۰:۱۸ قبلازظهر
|