سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۴  

آقای وحيد (که نمی دونم کيه) تو نامه اش به ابراهيم نبوی اينقدر مردم ايران رو قشنگ توصيف کرده که دلم نيومد قسمتهايی از نوشته شو تو وبلاگم نذارم. حالا اگه راضی نيست، شرمنده، باشه تا سرپل صراط.

"این مردم ایران، از آهسته رفتن و آهسته آمدن و در شلوغی همرنگ هم شدن و «لنگش کن لنگش کن» چیزی کم و کسر ندارند. این مردم مشکلشان این است که تا حالا در برابر جای محکمی اجابت مزاج نکرده اند (این رییس جمهور آخری البته کمی سفت است) و همه هم نشسته اند و چرت می زنند و دلشان را به وعده ۵۰۰۰۰ تومانی و سفره نفت و... خوش کرده اند (همه رای های این یارو که تقلبی نبود، بود؟) استاندارد فرهنگی- فکری خیل عظیمی از این مردم به شکل ناراحت کننده ای پایین است. تعداد خیلی کمی از این مردم هستند که فکرشان با تقویم روی میزشان هماهنگی دارد.
... یکی دو سال قبل مصاحبه ای خواندم با همین آقای رضازاده- خبرنگار پرسیده بود که آخرین کتابی که خواندی چی بود؟ و ایشان گفته بود که در زندگیش کتاب نخوانده است- البته هیچ کس از آدمی که ۳۰۰-۲۰۰ کیلو آهن را روی هوا می برد و در همان حال هم برای روکم کنی سرش را مثل غولها به اطراف تکان می دهد توقع ندارد که کتاب خوانده باشد- ولی حال آدم به هم می خورد از ملتی که قهرمانشان حسین رضازاده است و وقتی بخواهند حرف فرهنگی بزنند و خیلی هم مدرن باشند، بیشتر از اسم شجریان و شاملو و کمال الملک به ذهنشان نمی رسد (امیدوارم واضح باشد که من قصد اهانت به هیچ کدام از این آدمها را ندارم) ولی از این آدمها اگر بخواهید یک دقیقه درباره هر کدام از این آدمها حرف بزنند نمی توانند- این ملت جمعه ها می روند جلوی چلوکبابی البرز صف می کشند و برای کنسرت شجریان همدیگر را کتک می زنند و در هنگام کنسرت هم هی سرشان را تکان می دهند و به به می گویند- در طول هفته هم با موبایل برای هم جوکهای لوس می فرستند و دنبال قیمت دلار و موبایل می گردند و برای سفر به دوبی و آنتالیا برنامه ریزی می کنند و بعدش هم می روند و به احمدی نژاد رای می دهند و از یک هفته بعدش شروع می کنند به فحش دادن به او و خاطرات خوششان را از زمان هاشمی و خاتمی برای هم تعریف می کنند و این دایره حالا حالاها باز نمی شود.
به هم نزدن چرت ملتی که بزرگترهایش پای منقلند و کوچکترهایش حبه اکس بالا می اندازند و بادی بیلدینگ می کنند و دماغشان را عمل می کنند، بزرگترین خیانتی است که می شود به این ملت کرد- این ملت اگر چرت نزند، نماینده اش جرات نمی کند که بیاید و درباره یک شاعر (حالا هر کسی که هست) این پرت و پلاها را بگوید- همه هم فهمیده اند که اگر این ملت را نشئه کنی، به هر سازی می رقصند- فکر می کنی این که احمدی نژاد و مصباح و بقیه اینها این همه درباره امام زمان حرف می زنند فقط به خاطر این است که شوت می زنند؟ من فکر میکنم اتفاقا خیلی هم آدمهای باهوشی هستند.
این ملت از مسخره بازی و مسخره کردن خوشش می آید. اما به محض این که با طنز جدی و انتقادی- و در حقیقت با نکته های خنده دار خودش روبرو می شود، یاد غیرت و عرق ملی و ناموس و قداره کشی می افتد- خیلی از خواننده های شما هم از همین ملتند- از مهران مدیری بپرسید که این ملت نسبت به این کار آخری بسیار مهمش چه رفتاری پیش گرفته اند.
...با شما موافقم که قرار نیست و نباید باشد که کسی درباره‌ی اعتقادات و علایق و باورهای کسی مخالفتی بکند و آن را تغییر دهد- اما این ملت یک روز باید بفهمد که قرار هم نیست که خیلی هم با خودشان حال کنند و از دنیا و بقیه هم توقع داشته باشد که از همان چیزهایی که او حال می‌کند، لذت ببرند- نتیجه این می‌شود که رییس جمهور این ملت بخواهد یک کشوری را از نقشه جهان حذف کند و ملتش هم توقع داشته باشد که همه از دیدن آقای رضازاده قند در دلشان آب شود و قربان صدقه‌اش بروند."

رو پاکت سيگار صاحبخونه مون عکس چندش آوری بود از دندونهای سياه و وحشتناک که يعنی اين نتيجه سيگاره. اول چندشم شد و گفتم کدوم احمقی اين عکسو می بينه بعد سيگار هم می کشه. بعد فکر کردم وقتی سيگاری باشی يعنی اينقدر اين عکسو ديدی که ديگه بهش عادت کردی و برات هيچ مفهومی نداره. حالا هر تصوير زشت و ترسناکی از حال و روزمون نشونمون بدن اينقدر آلوده وضعيتيم و اينقدر شنيديم که ديگه تاثيری رومون نمی ذاره.
منم ايرونيم. لنگش کن جانم، لنگش کن.

posted @ ۱۰:۰۵ قبل‌ازظهر  


Comments:
لنگ به دست نميدهد& آنکه خودش ضربه شده(شر بود یه وخ کسی فک نکنه قصدم شعر بود)
 
ارسال یک نظر