سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     سه‌شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۴  

با دقت يادداشت می کنه:
واژه نامه رياضی
عروسک اردک
زعفرون
ديگه چی می خوای؟

روم نمی شه بگم آمیتریپ تیلین و کلونازپام. قضاوتی که اون می کنه به کنار، اينجا اگه سر مرز به مهمونای بيچاره مون گير بدن حسابشون با کرام الکاتبينه.

آخه اينم شد وضع؟ تهران که بودم هر از چندگاهی می افتادم به مثبت انديشی و شعار آه زندگی زيباست و تو قوی هستی و بايد مبارزه کنی و اين حرفها. وقتی خوب حالم می گرفت و زير فشار داغون می شدم با همون حال داغون می رفتم داروخانه و تو چشمهای يارو زل می زدم: يه بسته آميتيرپتيلين 25 با یه بسته کلونازپام. طرف هم يه نگاه به رنگ پريده و چشمهای گودافتاده ام می کرد و می گفت : نسخه داری؟ منم مثل هميشه بی حوصله می گفتم: داروم تموم شده نسخه رو هم نياوردم. يه وقتها هم هيچی نمی گفت فقط دو بسته قرص می ذاشت رو پيشخون. منم می رفتم خونه يه رختخواب پهن می کردم وسط اتاق (آخ که عاشق زمين خوابيدنم) يه چايی هم می ريختم و بخاری رو روشن می کردم. دو تا دوتا می رفتم بالا و مدهوش می شدم تا دو سه روز بعدش. وقتی به هوش می اومدم اصلا يادم نبود بابت چی ناراحت بودم. گاهی وقتها اگه بابا خونه بود می اومد کنار رختخوابم. می گفت باز می خوای از اين آشغالا بخوری؟ می گفتم چی کار کنم بابا می خوام آروم بشم. می گفت آخه اين چه آرامشيه بچه، اگه مشکلی داری بگو بیا مشکلو حل کن چرا خودتو داغون می کنی؟ من يه بار هرچی تو ذهنم بود مرور می کردم و دنبال مشکل می گشتم. هيچ چيز دندون گيری که بشه بهش گفت مشکل پيدا نمی کردم درنتیجه می گفتم نه من مشکلی ندارم. بعد قرصا رو می رفتم بالا. يه وقتها هم تو حال نيمه بيهوشی دستشو روی پيشونيم حس می کردم می اومد بهم سر می زد و وقتی بیدار می شدم معمولا برام سوپ می آورد با چایی.
اينجا رو تا حالا امتحان نکردم اما بعید می دونم داروی مخدر یا روان گردانو اینطوری عین پشکل بدن دست آدم. تازه گیرم اونو جور کنم، بابا رو از کجا جور کنم که بیاد بهم بگه چته دختر؟ لعنت به این زندگی.

posted @ ۴:۱۹ بعدازظهر  


Comments:
farhad goosh kon,manam harvaght nemifahmam dardam chie inkaro mikonam,sepid poooshide boodam,ba mooye siah,aknoon siah jameam,ba mooye sepid,miayam,miravam,miandisham ke shayad khab boodeam,khab boodeam,khab boodeam ...
 
ارسال یک نظر