|
سهشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۴
با دقت يادداشت می کنه: واژه نامه رياضی عروسک اردک زعفرون ديگه چی می خوای؟
روم نمی شه بگم آمیتریپ تیلین و کلونازپام. قضاوتی که اون می کنه به کنار، اينجا اگه سر مرز به مهمونای بيچاره مون گير بدن حسابشون با کرام الکاتبينه.
آخه اينم شد وضع؟ تهران که بودم هر از چندگاهی می افتادم به مثبت انديشی و شعار آه زندگی زيباست و تو قوی هستی و بايد مبارزه کنی و اين حرفها. وقتی خوب حالم می گرفت و زير فشار داغون می شدم با همون حال داغون می رفتم داروخانه و تو چشمهای يارو زل می زدم: يه بسته آميتيرپتيلين 25 با یه بسته کلونازپام. طرف هم يه نگاه به رنگ پريده و چشمهای گودافتاده ام می کرد و می گفت : نسخه داری؟ منم مثل هميشه بی حوصله می گفتم: داروم تموم شده نسخه رو هم نياوردم. يه وقتها هم هيچی نمی گفت فقط دو بسته قرص می ذاشت رو پيشخون. منم می رفتم خونه يه رختخواب پهن می کردم وسط اتاق (آخ که عاشق زمين خوابيدنم) يه چايی هم می ريختم و بخاری رو روشن می کردم. دو تا دوتا می رفتم بالا و مدهوش می شدم تا دو سه روز بعدش. وقتی به هوش می اومدم اصلا يادم نبود بابت چی ناراحت بودم. گاهی وقتها اگه بابا خونه بود می اومد کنار رختخوابم. می گفت باز می خوای از اين آشغالا بخوری؟ می گفتم چی کار کنم بابا می خوام آروم بشم. می گفت آخه اين چه آرامشيه بچه، اگه مشکلی داری بگو بیا مشکلو حل کن چرا خودتو داغون می کنی؟ من يه بار هرچی تو ذهنم بود مرور می کردم و دنبال مشکل می گشتم. هيچ چيز دندون گيری که بشه بهش گفت مشکل پيدا نمی کردم درنتیجه می گفتم نه من مشکلی ندارم. بعد قرصا رو می رفتم بالا. يه وقتها هم تو حال نيمه بيهوشی دستشو روی پيشونيم حس می کردم می اومد بهم سر می زد و وقتی بیدار می شدم معمولا برام سوپ می آورد با چایی. اينجا رو تا حالا امتحان نکردم اما بعید می دونم داروی مخدر یا روان گردانو اینطوری عین پشکل بدن دست آدم. تازه گیرم اونو جور کنم، بابا رو از کجا جور کنم که بیاد بهم بگه چته دختر؟ لعنت به این زندگی.
posted @
۴:۱۹ بعدازظهر
|