سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۴  

سلام به خودم و وبلاگم و تحليلهای صدتا يه غازم دوباره که هرچقدر تو ذوقم بخوره و مسخره ام کنن و تحقيرم کنن از رو نمی رم و باز می نويسم چون حال می کنم. ولی آخه خودت بگو اينم شد وبلاگستون؟ نه يه غرغری نه يه نق نقی نه هيچی. منم که عين يه کلوخ تيپا خورده پرت شدم اين ور دنيا، حس می کنم بدرقمه از مرحله پرتم و هرچی از ايران بگم زر مفته که البته هست. اينجا گروه پروه مثلا اپوزوسيونی ايرانی هم نيست که اقلا بيان با اطلاعات و روياهاشون از ايران که عمدتا مال قبل از کودتای 28 مرداده، مختو بخورن که لااقل يه کم بخندی و بگی بابا باز من هرچی شوت باشم شوت تر از اينا نيستم. عوضش پستون به تنور چسبوندن مسلمونای اينجا واسه احمدی نژاد اصلا خنده دار نيست فقط دلم می خواد يه بار به يکيشون بگم خفه شو، تا حالا يه روز جيره مک دونالدت عقب افتاده که واسه من شدی دشمن آمريکا؟ بدبختها، خطتون انگليسيه، تقويمتون انگليسيه، تا فيها خالدون زندگيتونو عادتها و تفريحهای فرهنگ آمريکايی گرفته، اونوخت می ياين واسه ما زر می زنين از اتحاد جهان اسلام برضد آمريکا می گين؟... اينا به کنار، جهان اسلام واسه تون چی کار کرده؟ هان؟! اينهمه نيروی کار تو دوبی و عربستان دارين، اينهمه سنگ بن لادنو به سينه می زنين، وقتی سونامی اومد کدوم اينا يه لقمه نون خشک پرت کردن طرفتون؟ ايرانو که من شاهد بودم، تنها کارش آگهی کميته امداد بود واسه جمع آوری کمک. عربستان و امارات هم ککشون نگزيد، بقيه هم که خودشون بدتر هشتشون گروی نه شونه. والله غيرت هم خوب چيزيه. اما به من چه. همينم مونده راجع به حال و روز اينا هم چرت و پرت بگم.
بگذريم. هرچی بيشتر می گذره بيشتر انگيزه مو برای سفر به ايران از دست می دم. (اومدنم اينقدر مهم نيست که اقلا واسه نيومدنم خوشحالی کنن!) راس می گن خارج که می ری سه مرحله رو طی می کنی. اول ماه عسله. يعنی آزاديهای جدید رو تجربه می کنی و امکاناتی که تو ایران ازشون محروم بودی، با هوای سالم (اقلا تمیزتر از تهران) حال می کنی و خلاصه اینا. تو این مرحله هی زنگ می زنی که بروبچ ایران که نیم عمرتون برفنا موندین اونجا که چی؟ یاالله پاشین بیاین. دوم ماه حنظله. یعنی وقتی هوا و درختها برات عادی شدن و اینقدر بی روسری گشتی و عرق خوردی که چشم و دلت سیر شد، کم کم دلتنگیها شروع می شه. بی پول هم باشی که دیگه واویلا. می بینی نه، اهل اینجا نیستی، زبون این ملتو نمی فهمی، از اداهاشون چیزی سر در نمی یاری، تنهايی و تسکینی به جز خاطراتت نداری. دلت هوای کوچه تونو می کنه و بوی عطاریهای تجریش یا سرظهرها که از جلوی هر خونه ای رد می شی بوی قرمه سبزی و باقالی پلو می یاد، مدرسه، دانشگاه، رفیقها، حتی گیردادنها! تو این مرحله شعار وطن وطن شروع می شه و هر ننه قمری گیرت بیفته، مخشو با ایران تیلیت می کنی و هی زنگ می زنی و وق می زنی که می خوام برگردم و اگه برگردم خاک فرودگاههو می بوسم و این حرفها. مرحله سوم دیگه اسم نداره، چون بی تفاوتیه. دیگه نه حال می کنی نه حال ونگ زدن داری، بعدم از کوران حوادث دور موندی و اطلاعاتت منحصر شده به چندتا سایت هوچی، اینه که می شی یه آدم بی تفاوت بی هویت، یه غریبه که از کشور خودش فقط چندتا خاطره موهوم مونده براش، نه این وری نه اون وری. می ری تو روزمرگیها و دیگه برات اهمیت نداره کی تو ایرانه کی بیرون ایران، می خوای کار کیو درست کنی بیاد یا نه. دائم هم به اونایی که می خوان بیان بیرون، پز می دی که من خودم کار خودمو درست کردم شما هم همین کار رو بکنین که این درواقع توجیه تنبلیته. انگار نه انگار که وقتی خودت ایران بودی مخ همه رو خوردی که منو بفرستین برم من دارم اینجا تلف می شم!
خلاصه من حالا در آستانه مرحله سومم، هیچ حسی برای برگشتن به ایران ندارم درحالی که هیچ حسی هم نسبت به اینجا ندارم. شدم یه آدم بی وطن، خیلی بده به خدا. دلم می خواد سرفحشو ببندم به اون که تو نوجوونی بی دینمون کرد، تو جوونی بی وطنمون کرد، لابد سرپيری هم می خواد بی کس و کارمون بکنه، تا هفت نسل هم که بی حيثيتمون کرده! می دونم، شايد بگی عوضش فهميدی که دين چه قدرت مخربی می تونه داشته باشه، فهميدی که بوی لجن جوبهای تجريش واسه تو بهترین بوی دنیاست ولی ارزش ذاتی نداره که باهاش پز بدی، فهمیدی که عشق و علاقه یه چیزه و قید و بندهای خونوادگی یه چیز دیگه و ملاک کس و کار داشتن نیست و اینا. آره، ولی چه فایده از این فهمیدنها؟ آدم تو زندگی خوشی نمی خواد؟ تو زندگی آرامش نمی خواد؟ چی می شد ما هم تو مملکتمون با فرهنگمون حال می کردیم و کار می کردیم و همه جا کله مون بالا بود که ما ایرانی هستیم و واسه ایران تو زمینه های مختلف ذوق می کردیم، گاه گداری هم سری به امامزاده می زدیم یا با هیجان دور سفره می نشستیم منتظر اذان مغرب واسه افطار؟ نه، خداییش فکر می کنی اونجوری کمتر از الآن که شدیم یه ملت هزارپاره آلاخون والاخون خوشحال بودیم؟ من که فکر نمی کنم.
اما خداییش ملت خوبی هستیم. یعنی به اون بدی که گاهی اوقات خودمون سرفحشو به خودمون می کشیم نیستیم. البته جای فحش هم زیاد داریم ها. اما نگاه کن. 1400 سال پیش که عربها افتاده بودن به جون دنیا، فقط ایران بود که عرب نشد. و البته، خدا وکیلی، اسپانیا. ایران فرهنگشو حفظ کرد، زبانشو حفظ کرد به هر جون کندنی که بود، حتی تو اسلام هم شيعه رو درست کرد و خطشو از عربها سوا کرد. بعدتر، وقتی مغولها افتادن به جون دنیا، ایرانو گرفتن اما تو ایران متوقف شدن و با این که ایران هم داغون شد، ولی مغولها رو تو خودش ذوب کرد و بهشون فرهنگ داد. بعدترش وقتی روسیه و انگلیس و بقیه داشتن دنیا رو قورت می دادن، ایران به هر خفت و ذلتی افتاد، باز مستعمره نشد، باز برده نشد، باز زبان و خط و تقويمشو از دست نداد، باز ایران، ایران بود که بود. کدوم کشور رو سراغ دارین اینهمه بهش حمله بشه ولی نه يونانی بشه، نه رومی، نه عرب، نه مغول، نه انگليسی و روسی و نه آمريکايی؟

پی نوشت: وای چقدر فک زدم.

posted @ ۶:۳۳ بعدازظهر