|
جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵
اشک انسان می تواند آسیابها را بگرداند اما خدا را نمی تواند تکان بدهد. نیکوس کازانتزاکیس
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی / چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح، که جان من برآمد / بزه کردی و نکردند موذنان صوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند / همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم / که به روی دوست ماند که برافکند نقابی سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد / که در آب، مُرده بهتر، که در آرزوی آبی دل من نه مرد آن است که با غمش برآید / مگسی کجا تواند که بیافکند عقابی دل همچو سنگت ای دوست، به آب چشم سعدی / عجب است اگر نگردد، که بگردد آسیابی
خدا از سیستم آموزش ادبیات فارسی تو ایران نگذره که درسته گند می زد به هیکل هرچی شعر و شاعره. بعد از n سال که تاثیر مزخرفات دبیر و تستهای کنکور پرید، بلکه بتونی گاهگداری با شعرهایی که از اون دوران یادت مونده یه صفایی بکنی.
اینم از کازانتزاکیس داشته باشین: ممکن است کسی از شر شیطان نجات پیدا کند، اما از شر انسان، هرگز!
حالا که تا اینجا اومدین، یه ناخنک هم از داستایوسکی بزنین که تو محفل سعدی و کازانتزاکیس، جاش خالی نمونه: در عصر ما عقیده داشتن به خدا نشانه ارتجاع است، حال آن که عقیده داشتن به شیطان مجاز است. به راستی کدام کس است که به شیطان عقیده نداشته باشد؟!
تا این نقل قولها کیلومتری نشده، بحثو درز می گیرم. "در زندگی زخمهایی هست که مانند خوره..." رو خودتون برای خودتون بخونین، بی زحمت افه و ژستشو هم از طرف من بگیرین که خدای نکرده بی پرستیژ روشنفکری از دنیا نرم. خدا بیامرزه هدایت رو، اگه می دونست با این جمله، چندتا مخ تو کافی شاپ و وبلاگ و چت زده شده نمی دونم باز خودکشی می کرد یا نه. خدا همه نویسنده ها و شاعرها رو بیامرزه و حفظشون کنه که اگه ذوق لذت بردن ازشونو نداشته باشیم، باز کلاس و ادعاشونو داریم. لال از دنیا نرین، الهی آمین.
posted @
۱۱:۲۰ بعدازظهر
|