سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵  

اشک انسان می تواند آسیابها را بگرداند اما خدا را نمی تواند تکان بدهد.
نیکوس کازانتزاکیس

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی / چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح، که جان من برآمد / بزه کردی و نکردند موذنان صوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند / همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم / که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد / که در آب، مُرده بهتر، که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آن است که با غمش برآید / مگسی کجا تواند که بیافکند عقابی
دل همچو سنگت ای دوست، به آب چشم سعدی / عجب است اگر نگردد، که بگردد آسیابی

خدا از سیستم آموزش ادبیات فارسی تو ایران نگذره که درسته گند می زد به هیکل هرچی شعر و شاعره. بعد از n سال که تاثیر مزخرفات دبیر و تستهای کنکور پرید، بلکه بتونی گاهگداری با شعرهایی که از اون دوران یادت مونده یه صفایی بکنی.

اینم از کازانتزاکیس داشته باشین:
ممکن است کسی از شر شیطان نجات پیدا کند، اما از شر انسان، هرگز!

حالا که تا اینجا اومدین، یه ناخنک هم از داستایوسکی بزنین که تو محفل سعدی و کازانتزاکیس، جاش خالی نمونه:
در عصر ما عقیده داشتن به خدا نشانه ارتجاع است، حال آن که عقیده داشتن به شیطان مجاز است. به راستی کدام کس است که به شیطان عقیده نداشته باشد؟!

تا این نقل قولها کیلومتری نشده، بحثو درز می گیرم. "در زندگی زخمهایی هست که مانند خوره..." رو خودتون برای خودتون بخونین، بی زحمت افه و ژستشو هم از طرف من بگیرین که خدای نکرده بی پرستیژ روشنفکری از دنیا نرم. خدا بیامرزه هدایت رو، اگه می دونست با این جمله، چندتا مخ تو کافی شاپ و وبلاگ و چت زده شده نمی دونم باز خودکشی می کرد یا نه. خدا همه نویسنده ها و شاعرها رو بیامرزه و حفظشون کنه که اگه ذوق لذت بردن ازشونو نداشته باشیم، باز کلاس و ادعاشونو داریم. لال از دنیا نرین، الهی آمین.

posted @ ۱۱:۲۰ بعدازظهر  


   شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۵  

از اونجاییکه داغونم و نمی خوام لال از دنیا برم، چند تا ناخنک از کتاب قدرت نوشته برتراند راسل می زنم. این داداش راسل بت دوران نوجوونی ما بود. هنوزم بهش ارادت داریم گیرم دیگه دل و دماغ مطالعه ندارم.

در روزگاران گذشته، مردم برای بدست آوردن قدرتهای جادویی، خود را به شیطان می فروختند. امروزه این قدرتها را از علم بدست می آورند و خود را ناچار می بینند که مبدل به شیطان شوند. برای جهان امیدی نیست مگر آن که بتوانیم قدرت را مهار کنیم... زیرا که علم وضعی پیش آورده است که یا همه بمانند یا همه بمیرند.

سقوط قدرت سنتی - به جز در مواقعی که به سبب هجوم خارجی پیش می آید - همیشه نتیجه سوء استعمال آن به دست کسانی است که مانند ماکیاولی عقیده دارند تسلط این قدرت بر ذهن مردم چنان استوار است که حتی جنایتهای بزرگ هم آن را تکان نخواهد داد.

تاثیر عقاید روسو بر جهان نشان می دهد که وادار کردن مردمان به این که بر سر یک پایه غیرخرافی برای حکومت توافق کنند، تا چه اندازه دشوار است!


فعلا خودم خفه، تا اطلاع ثانوی.

posted @ ۱:۳۲ قبل‌ازظهر  


   جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵  

ای والله. ماهرانه تر این نمی شد انرژی هسته ای رو به نرگس تنقیه کرد.

می گم این انرژی هسته ای یه قرصی، پمادی، شربتی، آمپولی، چیزی نداره؟ ما که فقط شیافشو دیدیم.

posted @ ۲:۰۴ قبل‌ازظهر