سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵  

در باب بازی شب یلدا

نمردیم و ما هم دعوت شدیم! البته از اونجایی که وبلاگ نویسی رو حدودن 5 سال پیش شروع کردم تا حرفهای خصوصیمو توش هوار بکشم، فکر نکنم دیگه چیزی از من مونده باشه که ندونین! اما خب بازم می گیم و حالشو می بریم، چه خیالی!

یه مقدمه بگم، این یلدا بازی منو به طور مبهمی یاد داستان ابله مال داستایوسکی می اندازه، اونجا که تو مهمونی ناستازیا، ملت دور یه میز می شینن و قرار می ذارن هرکی به نوبت زشت ترین کاری رو که تو عمرش کرده و بابتش شرمنده است بگه. اونی که موقعیت اجتماعی پایین تری داشته و مردم خیلی تحویلش نمی گرفتن، سعی می کنه با صداقتش بقیه رو تحت تاثیر قرار بده و تعریف می کنه از یه فقیر چندتا سکه دزدیده. همین باعث می شه همه تف و لعنتش کنن! اونایی که تو پول و پله ردیف و تو اجتماع معروف و به اصطلاح جنتلمن بودن ماجراهای متفاوتی تعریف می کنن. یکیشون می گه زمان جوونی و بی پولی سر پیرزن صاحبخونه اش داد کشیده غافل از این که پیرزنه مرده بوده و این داشته سر جنازه داد می زده. دومی هم می گه واسه زنی که اصلن براش ارزشی نداشته خودشیرینی کرده تا جوونی رو که عاشق زنه بوده اذیت کنه، درحالی که هیچ دشمنی هم با جوونه نداشته و فقط کرمش گرفته بوده! قضاوت مردمو می تونین حدس بزنین حتمن... ربط این جریان رو با بازی شب یلدا اگه پیدا کردین به منم بگین!

و اما من و ویژگیهای کذاییم:

1. تو روابطم با بقیه آدم ترسویی هستم. چون بچه آخر بودم و با خواهرها و برادرم اختلاف سنیم زیاده، هم زیاد ازم انتظار داشتن، هم حوصله بچه بازیهامو نداشتن. درنتیجه زیاد محاکمه و محکوم می شدم و قدرت دفاع کردن هم نداشتم، مگه وقتهایی که دیگه جیغ و داد راه می انداختم! هنوزم که هنوزه در حالت کلی بهم می گن آدم خودخور تودار و درحالت خاص که کارد به استخونم برسه می شم هوچی سلیطه! سر همین تربیت بچگی، با همسن و سالهام سخت رابطه برقرار می کنم و اصولن تو روابط رسمی و کاری که توش همه چی تعریف شده است، احساس امنیت بیشتری می کنم و موفق ترم تا روابط خونوادگی و دوستانه. واسه همینه که بهترین خاطراتم مال محیطهای کاریمه و اونقدرها دوست صمیمی و رفیق گرمابه و گلستان ندارم.

2. تو دنیا از چند دسته از آدمها خیلی بدم می یاد: اول بنیادگراها از هر سنخ و هر مسلک. دوم خواننده هایی که دوزار صدا ندارن و به بهانه هنرمندی، می یان اعضا جوارحشونو نشون خلق الله بدن! خب تو که این کاره ای برو تو فیلمهای مربوطه خودتو نشون بده دیگه چرا عربده می کشی به هنر موسیقی گند می زنی! سوم اونایی که یه گوشه نشستن و ادعای باحالی خفه شون کرده، درباره زندگی همه قضاوت می کنن و راه کار ارائه می دن و به همه انگ نفهمی و بی شعوری و بی کلاسی می زنن، درحالی که اگه یه ذره مثل خودشون باشی باید کرور کرور سوتی ازشون بگیری. چهارم آدمهای معتادی که عین انگل، زحمت بقیه رو خرج عملشون می کنن، تو دنیا به جز خودشون به هیچ کس اهمیت نمی دن، ولی درحالی که هوا رو با نفس بوگندوشون به کثافت می کشن، برات درباب هستی و نهیلیسم سخنرانی می کنن و ادعاشون می شه یه مشت استعداد درک نشدن که کسی قدرشونو ندونسته! ای مرده شور! پنجم دخترهایی که خیال می کنن تموم مردهای دنیا عاشقشونن و بهشون نخ می دن اما اینا با زرنگی تو حال همه می زنن و محل هیچ کس نمی ذارن و سرهمین نزدیک بوده چند نفر خودشونو بکشن واسه تحفه خانوم! برو بابا جمع کن کاسه کوزه رو! اگه پسر این تریپی هم داریم، از اونا هم بدم می یاد!

3. تو دنیا از چند تیپ آدم خیلی خوشم می یاد: اول آدمهایی مثل گاندی که با مبارزه بدون خشونت، کارهای بزرگ و تغییرات بزرگ ایجاد می کنن.(و برام خیلی جالبه که برای از بین بردن همچین آدمی، بنیادگرایی با استعمار متحد می شه!) دوم آدمهای جاه طلبی که برای زندگی ارزش قائلن و با سعی و تلاش و نه با لجن مال کردن حریف، سعی می کنن سطح زندگیشونو بالا ببرن. سوم پیرمردها و پیرزنهایی که هیکلشونو رو فرم نگه داشتن، خوش تیپ می گردن و به جای گله از بی وفایی بچه ها، دنبال ورزش و گردش دور دنیان، معمولن هم پر از خاطرات جالبن. چهارم آدمایی که تو این دور و زمونه اگه دستشون برسه از کمک به بقیه دریغ نمی کنن، به جای این که چشماشونو ببندن و قضاوت کنن.

4. تو این یه ربع قرنی که از خدا عمر گرفتم، حسرت داشتن یه شنونده خوب رو با خودم این ور اون ور بردم، البته یه بنده خدایی رو می شناختم که شنونده خوبی بود اما خب به دلیل یه سری ملاحظات اجتماعی نشد که بشه! خودم سعی می کنم تا اونجایی که می تونم شنونده خوبی باشم، شرط لازمش به نظر من اینه که اول تشخیص بدین طرف برای چی می خواد حرف بزنه باهاتون؟ از تون نظر می خواد؟ راهنمایی می خواد؟ احتیاج داره تاییدش کنین یا متقاعدش کنین که اشتباه می کنه؟ یا فقط می خواد حرف بزنه و شما بشنوین؟ در هرکدوم از این شرایط، به نظرم آدم باید سعی کنه جریاناتو از دید طرف ببینه. حتی اگه می خواین مخالفت کنین، زرتی نزنین تو حال طرف که نخیر تو اشتباه می کنی و این طور نیست، ازش سوال بپرسین و نظر بخواین و آروم آروم سعی کنین نظرتونو تو این قالب بهش بگین. همیشه انعطاف پذیریتونو حفظ کنین و حتی اگه اون عصبی شد، شما آروم باشین. چون معمولن آدمی نیاز به شنونده خوب داره که حال روحیش خرابه... آره ما که گیر نیاوردیم، خدا کنه خودمون بتونیم این طوری باشیم.

5. اینا اسباب لذت بردن منن از زندگی: چایی، کتاب، ریاضی، بدمینتون، کوه وسط هفته (ای یادش به خیر)، برنامه نویسی تحت وب، لباس نو، تئاتر، وبلاگ، کاناپه خونه دایی کوچیکم تو اهواز به همراه مقدار متنابهی مجله خانواده (یاد اینم به خیر)، گز کردن خیابون، تازگیها خوردن غذای ژاپنی و کره ای هم به این لیست اضافه شده... اگه می خوای افه بیای که پس عشق چی، باید عرض کنم اگه عاشق باشی، عشق وسیله لذت بردن از زندگیت نیست، بلکه همه زندگیته. اگه هم نیستی که هیچی!

در خاتمه لازم می دونم از نسیم عزیز تشکر کنم که به یاد من بود و منو دعوت کرد. کم کم داشتم عقده ای می شدم که چرا هیشکی دوستم نداره، نزدیک بود یه پست بنویسم با عنوان "بازی شب یلدا می کنین؟! اه اه چقدر بی کلاس و کوته فکرین!!!!" و این طوری خودمو لو بدم! از شما هم که حوصله داشتین و منم منم کردنهای این جانبو برای بار nام خوندین کمال تشکر رو دارم. رولت روسی، words، پنگوئن در یخچال، طبیعت مرد و شاید دیر بشه رو دعوت می کنم به این بازی. اگه به پرستیژتون نخورد و دعوتو اجابت نکردین خیالی نیست، فقط بدوبیراه تو کامنتدونی من ننویسین! دو نفر دیگه رو هم می خواستم دعوت کنم که نکردم، اولی رو چون می دونستم حال نمی کنه، دومی رو هم ترسیدم صورت خوشی نداشته باشه براش، اینم نوشتم که بمونین تو خماری اون دو نفر، چون مرض دارم!!!

posted @ ۶:۲۷ قبل‌ازظهر