|
دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶
جمهوری نامه
عجب جنسی است این، الله اکبر گهی عرعر نماید چون خر نر زمانی پاچه گیرد چون سگ هار ولی فارغ ز گردنبند و افسار دریغ از راه دور و رنج بسیار
معلوم نیست شاعر جمهوری نامه کیه. بعضیا می گن میرزاده عشقی، بعضیا هم می گن ملک الشعرای بهار. اما خب، زمان خودش طرفدار زیاد داشته و کلی از مردم کوچه و بازار دست کم چند بندی ازشو حفظ بودن.
بگذریم، فکر کنم افسردگی گرفتم. البته افسردگی واسه ما ملت گل و بلبل همچین موضوع دور از انتظاری نیست. اما خب، مثلن وقتی یکشنبه شبها، جوانان غیور اینجا رو می بینم که مست و پاتیل، لخت و پتی، تو این خیابون جردنشون (که البته خیابون جمهوریشون هم هست) پلاس می شن و عربده می کشن، حرص می خورم. که آخه مگه ما می خواستیم چه غلطی بکنیم که اینهمه فشار و تحقیر و تجسس و کثافت کاری... این سریال ترش و شیرینو هم گرفتیم دیدیم، شخصیت رضا عطاران به جای این که خنده دار باشه، می ره رو اعصاب من! فیلم اخراجیها رو هم دیدیم، والله ما که چیز خنده داری تو این جوکهای تاریخ مصرف گذشته و سکانسهای بی ربط پیدا نکردیم، اما اگه شما پیدا کردین خیالی نیست، بذارین به حساب افسردگیمون. خواستم به برادرها و خواهرهای ارزشی بگم، درسته که عربده کشیدن و مردم بی دفاعو لت و پار کردن سواد نمی خواد، اما فیلم ساختن دست کم دوزار سواد و ذوق و سلیقه لازم داره، شما به کاری برس که استعدادشو داری. اما بعد دیدم ای بابا، تو مملکتی که زورگیر و شرخر و تیرخلاص زن همه کاره می شه، دیگه فیلمسازی چه قابله!
شما بخندین. ما افسرده شدیم، ایراد از خودمونه...
posted @
۱۲:۵۰ قبلازظهر
|