سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶  

بدین شعر تر شیرین

خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش...
چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش

شده با حافظ فال بگیرین، یا همین طوری کتره ای دیوانشو باز کنین، یه شعری براتون بیاد که درجا میخکوبتون کنه؟! واسه من زیاد پیش اومده. مثلن یه بار از دست یار، کفری بودم. وسط بحث رفتم کله مو کردم تو دیوان حافظ که خیرسرم من قهرم. فکر می کنین چه شعری دراومد؟

اگر رفیق شفیقی، درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش...
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی ست!
بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش!
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
خموش حافظ و از جور یار ناله مکن!!!!!!!!
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش!

خدایی مامانم هم نمی تونست این جوری نصیحتم کنه!

به نظر من حافظ شاهکار و بزرگترین نابغه ادبیات ماست. نه به خاطر ارزش ادبی شعراش یا چه می دونم مفاهیم عرفانی و این حرفها. به خاطر این که هر ایرانی (فارسی زبونهای دیگه رو نمی دونم) با هر سطح سواد و معلوماتی با شعرهاش ارتباط برقرار می کنه؛ ارتباطی قوی، که به تفسیر و معنی و این حرفها نمی رسه. حافظ عصاره ادبیاته یعنی لذت بردن محض از کلمات قبل از فکر کردن به مفهوم و تفسیرشون. و بعد انعطاف پذیری تو معنی، که می تونی با نیت درونی خودت نفسیرش کنی!
رتبه دوم به نظر من به سعدی می رسه. راستی چند درصد ضرب المثلهامون از نوشته های سعدی اقتباس شده؟ یه جایی خوندم که خدمت سعدی به زبان فارسی کمتر از خدمت فردوسی نبوده، چون اون زمان همه نثر متکلف و خلاصه قلمبه سلمبه می نوشتن و زبون ادیبها از زبون مردم کوچه و بازار کاملن جدا افتاده بوده و این آفتیه که می تونه زبان یک ملت رو نابود کنه. بعد سعدی می یاد دوتا شاهکار ادبی می سازه که زبون مردم رو دوباره با ادبیات پیوند می ده. خلاصه نابغه تو ادبیاتمون زیاد داریم، اما اگه ملاک ارتباط برقرار کردن با همه طبقات مردم باشه، به نظرم رتبه اول مال حافظ و دوم مال سعدی هستش. نظر شما چیه؟

پی نوشت: راستش از غرغر بی نتیجه خسته شدم. از این بحثهای سیاسی فرساینده وبلاگی خسته شدم. از خوندن اخبار گندی که حتی یه سر سوزنشو نمی تونم تغییر بدم خسته شدم. گیرم به سبک اجداد کبارمون باید پناه ببرم به ادبیات. ما تو سیاه ترین دوره های سیاسی مملکتمون، از حمله اعراب و مغولها بگیر تا به توپ بستن مجلس و کودتای 28 مرداد و غیره و غیره، غولهای ادبیات داشتیم که بهشون پناه بردیم. فریادهامون، اعتراضهامون، دردهامون و رویاهامونو به زبون استعاره و ایهام تو نوشته هاشون پیدا کردیم و خودمونو تسکین دادیم. ای بابا جمع کنم کاسه کوزه مو که دوباره رفتم بالای منبر به شعار دادن.

پی نوشت خصوصی: خوشحالم کردی. نمی دونم خودت چقدر می دونی که خوشحالم کردی، اما خیالی نیست. دمت گرم.

posted @ ۳:۱۱ قبل‌ازظهر