|
چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶
بدین شعر تر شیرین
خوشا شیراز و وضع بی مثالش خداوندا نگه دار از زوالش... چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر نکردی شکر ایام وصالش
شده با حافظ فال بگیرین، یا همین طوری کتره ای دیوانشو باز کنین، یه شعری براتون بیاد که درجا میخکوبتون کنه؟! واسه من زیاد پیش اومده. مثلن یه بار از دست یار، کفری بودم. وسط بحث رفتم کله مو کردم تو دیوان حافظ که خیرسرم من قهرم. فکر می کنین چه شعری دراومد؟
اگر رفیق شفیقی، درست پیمان باش حریف خانه و گرمابه و گلستان باش... زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی ست! بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش! تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش خموش حافظ و از جور یار ناله مکن!!!!!!!! تو را که گفت که در روی خوب حیران باش!
خدایی مامانم هم نمی تونست این جوری نصیحتم کنه!
به نظر من حافظ شاهکار و بزرگترین نابغه ادبیات ماست. نه به خاطر ارزش ادبی شعراش یا چه می دونم مفاهیم عرفانی و این حرفها. به خاطر این که هر ایرانی (فارسی زبونهای دیگه رو نمی دونم) با هر سطح سواد و معلوماتی با شعرهاش ارتباط برقرار می کنه؛ ارتباطی قوی، که به تفسیر و معنی و این حرفها نمی رسه. حافظ عصاره ادبیاته یعنی لذت بردن محض از کلمات قبل از فکر کردن به مفهوم و تفسیرشون. و بعد انعطاف پذیری تو معنی، که می تونی با نیت درونی خودت نفسیرش کنی! رتبه دوم به نظر من به سعدی می رسه. راستی چند درصد ضرب المثلهامون از نوشته های سعدی اقتباس شده؟ یه جایی خوندم که خدمت سعدی به زبان فارسی کمتر از خدمت فردوسی نبوده، چون اون زمان همه نثر متکلف و خلاصه قلمبه سلمبه می نوشتن و زبون ادیبها از زبون مردم کوچه و بازار کاملن جدا افتاده بوده و این آفتیه که می تونه زبان یک ملت رو نابود کنه. بعد سعدی می یاد دوتا شاهکار ادبی می سازه که زبون مردم رو دوباره با ادبیات پیوند می ده. خلاصه نابغه تو ادبیاتمون زیاد داریم، اما اگه ملاک ارتباط برقرار کردن با همه طبقات مردم باشه، به نظرم رتبه اول مال حافظ و دوم مال سعدی هستش. نظر شما چیه؟
پی نوشت: راستش از غرغر بی نتیجه خسته شدم. از این بحثهای سیاسی فرساینده وبلاگی خسته شدم. از خوندن اخبار گندی که حتی یه سر سوزنشو نمی تونم تغییر بدم خسته شدم. گیرم به سبک اجداد کبارمون باید پناه ببرم به ادبیات. ما تو سیاه ترین دوره های سیاسی مملکتمون، از حمله اعراب و مغولها بگیر تا به توپ بستن مجلس و کودتای 28 مرداد و غیره و غیره، غولهای ادبیات داشتیم که بهشون پناه بردیم. فریادهامون، اعتراضهامون، دردهامون و رویاهامونو به زبون استعاره و ایهام تو نوشته هاشون پیدا کردیم و خودمونو تسکین دادیم. ای بابا جمع کنم کاسه کوزه مو که دوباره رفتم بالای منبر به شعار دادن.
پی نوشت خصوصی: خوشحالم کردی. نمی دونم خودت چقدر می دونی که خوشحالم کردی، اما خیالی نیست. دمت گرم.
posted @
۳:۱۱ قبلازظهر
|