سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶  

ببینم آخرین وسوسه مسیح رو خوندی؟
مسیح اول صلیب سازه. یهودیهای مخالف حکومت رمیها، به صلیب کشیده می شن البته آخوندهای یهودی هم با حکومت رم دستشون طبق معمول توی یه کاسه است که مخالفین همدیگه رو مرتد و کافر و این صوبتا اعلام کنن تا کلکشون زودتر کنده بشه. مسیح هم این وسط یه نجار یه لاقباست که به دستور آخوندها و سربازها صلیب می سازه.
داستان از زمانی شروع می شه که مسیح صلیب ساخته و داره عرق ریزون اونو می بره جای موعود تا آزادیخواه بدبختو بهش آویزون کنن. مرد جوونیه همسن و سال مسیح که به سرحد مرگ شکنجه شده و دیگه نای فریاد کشیدن هم نداره تا وقتی که میخها رو روی دست و پاش می کوبن. مریم هم تو جمع مردمه و داره گریه می کنه، معلوم نیست به حال قربانی یا به حال پسر خودش که همچین شغل شریفی پیدا کرده. اما مادر قربانی تا آخر مراسم بدون پلک زدن، بدون یه قطره اشک محکم سرجاش می ایسته. وقتی بدن پسرش روی صلیب از تشنج مرگ آروم می گیره، رو به مریم می کنه و با صدای بلند می گه: مریم! پسرت رو نفرین می کنم! نفرین می کنم که یه روز جای من بایستی و پسرت رو همین جا به همین صورت به صلیب بکشن.
شخصیت مسیح تو کل داستان پیچیده است و جریان از یه تلنگر عاطفی و این ننربازیها شروع نمی شه. اگه خیلی دوست داری بدونی چطوری از مصلوب کننده به مصلوب می رسه، بهتره خود کتاب رو بخونی (حتی فیلمش هم اون قدرها گویا نیست) که نمی شه تو چند خط وبلاگ آوردش. ولی نکته جالب توجهش اینه که در تمام طول زندگیش، نفرین مادر رو درست به شکل صلیب به دوش می کشه. در همه جا سایه زن به همراه صلیب باهاشه. بالای تپه وقتی دارن صلیب رو برپا می کنن، مسیح خطاب به نفرین (سایه) می گه همسفر یه کم تحمل کن، داریم می رسیم... و بالای صلیب می ره.

خب که چی؟ هیچی. به نظر من خیلیا تو زندگیشون سایه صلیبو به دوش می کشن. اسمش گناهه؟ ترس از مرگه؟ نمی دونم. من اسمشو می ذارم عذاب وجدان. وقتی به کسی ظلم می کنی، اگه هنوز اون قدر تو کثافت غرق نشده باشی که حس گرهای عاطفیت از کار بیفتن، فکر طرف رو همه جا با خودت این ور اون ور می بری. شاید خیلی وقتها خودتو به صلیب بکشی و با خودت بگی بیا همسفر رسیدیم دیگه. اما نمی رسی. سایه و صلیب همیشه باهات می مونن.
شاید کازانتزاکیس هم این جمله انجیل یادش بوده که "هرکس می خواهد به سعادت جاودان دست یابد، صلیب خود را به دوش کشیده به دنبال من بیاید" و بعد صلیب مسیح رو به اون شکل توصیف کرده... ها؟ نظرت چیه؟

می خوام حسابمو با صلیبم تصفیه کنم.

خسته شدم دیگه.

posted @ ۲:۱۲ بعدازظهر