سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     سه‌شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۶  

تو زندگی لحظه هایی هست که تخلیه روحی می شی. یعنی هرچی استرس و غم و غصه داری یه جا می ذاری و می ری پی کارت. اون وخته که حسابی سبک و سرحالی.
تو ایران فقط یه بار برام همچین حالی پیش اومد، یه صبح سرد پارک ملت که کفشهام از بارون شب قبلش خیس بود. عجیبه که اینجا به نسبت زیاد پیش می یاد. منظورم اینه که اتفاقی که توی 24 سال فقط یه بار افتاده، اینجا تو هشت ماه دوبار بیفته خیلیه نه؟

دفعه اولش کنسرت منصور بود. حالا بگین جوادم ها. از اولی که اومد یه بند ایستادیم و آهنگهاشو باهاش هوار کشیدیم. لامصب هرآهنگش هم یه خاطره ای رو زنده می کرد. (جوادیم دیگه چه می شه کرد) خلاصه 2 بعد از نصف شب که برگشتیم خونه تازه فهمیدیم پاهامون ورم کرده صدامون هم گرفته بس که داد زدیم! نمی دونم کنسرت سیاوش قمیشی چه می کنیم! به هرحال فردا صبحش وقتی با پاهای ورم کرده و گوشهای کیپ و صدای جوجه خروسی رفتم واسه صبحونه خرت و پرت بخرم این قدر سرحال و بی غم بودم که تو کوچه زدم زیر آواز!

دفعه دومش هم که دیروز بود. جای همه عزیزان خالی، سه روزی رو در بهشت سپری کردیم، البته خودشون بهش می گن دروازه جهنم به خاطر آتشفشانهای فعال و چشمه های گل جوشانش. هنوزم از وجناتمون بوی کبریت می یاد! به عنوان حسن ختام رفتیم پرواز. سیستم ساده ای بود، روی یه توری می خوابیدی، یه موتوری شبیه موتور جت از زیر توری کار می افتاد و بلندت می کرد. چند وختی شناور می موندی رو هوا. ورزشهای خفن هم بود، مثلن یه کش ببندی به پات و از ارتفاع نمی دونم چندصدمتری بپری تو رودخونه و عین یویو هی بالا پایین بری، یا از هلی کوپتر بپری پایین و این مزخرفات که البته بنده همشو شرمنده ام به خاطر ترس از ارتفاع. همین جت رو هم تو رودرواسی رفتم. دوتا مربی هم این ور اون ور ایستاده بودن که دست و پاتو می گرفتن و کمکت می کردن و این حرفها. قبل از ما یه مرد چینی رفته بود و مربیها هرکار می کردن از روی توری بلند نمی شد، تالاپی می افتاد پایین. سری آخر که بلند شد تعادلشو از دست داد و چشمتون روز بد نبینه: آنچنان لگدی حواله چونه مربی کرد که ما گفتیم فک یارو شکست! منو می گی؟ گفتم بسم الله. این یارو این طوری شده، من که صددرجه بدتر از این می ترسم و دست و پاچلفتی ترم، لابد می زنم چشم و چال این دوتا جوون مردم رو هم کور می کنم! خلاصه این پا اون پا می کردم که نوبتم شد. ترس یقه مو گرفت. دم در به مربی گفتم آقا مواظبم هستی دیگه؟! همچین عاقل اندر سفیه نگام کرد! به توری که رسیدم و موتور رو که دیدم اوضاع خراب تر شد. گفتم نمی تونم، می ترسم. مربی خدا رو شکر باوجود لگدی که خورده بود خیلی خوش اخلاق بود. گفت تو اولین کسی نیستی که ترسیده، منم هیچ عجله ای ندارم. نفس عمیق بکش، اینقدر که حالت جا بیاد. ما شروع کردیم نفس کشیدن، اونم هی روی توری بالا و پایین می پرید که مثلن من ببینم نمی افتم پایین! خلاصه حالم جا اومد و رفتم روی توری. جای شما خالی. همچین راحت از جام بلند شدم و تو هوا معلق موندم که خودمم باورم نمی شد. مربی بهم اشاره می کرد دستهامو بیارم پایین یا زانوهامو که خم شده بودن باز کنم و این طوری ارتفاع بگیرم. واقعن نمی دونستم نیروی مقاومت هوا یعنی چی و بدن آدم چطور می تونه عین هواپیما عمل کنه! جل الخالق! حس عجیبی بود!
خلاصه آنچنان خوش خوشان اومدم بیرون که نگو. ذوق پرواز به کنار، خوشحال بودم که نه بابا! اون قدرها هم بی عرضه نیستم! الآنم شاد و شنگولم و خیالم نیست که شنبه امتحان دارم با یه عالمه کار عقب مونده! درد مفصلهامم بی خیال! تازه ویرم گرفته کشف کنم توانایی انجام چه کارهای دیگه ای رو دارم که درحال حاضر ازشون می ترسم؟!

خدایا همه رو خوشحال کن حتی اگه در چین باشند، الهی آمین.

پی نوشت:...هیچی ولش کن.

posted @ ۱۲:۳۶ قبل‌ازظهر