سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     جمعه، آذر ۰۹، ۱۳۸۶  

خدایی قلمی شیواتر و به قول فرنگیها ژورنالیستی تر از قلم مسیح علی نژاد سراغ ندارم. خواستم غرغر کنم که این متنش صدای فریادم شد. پاراگراف آخرشو می ذارم اینجا بس که دوستش دارم:

"اين همه پريشان گويي ام از آن است تا گفته باشم سياست بر رسانه پيروز شده است . ما به جاي نوشتن از دردهاي آشكار جامعه ، آسان به دام افتاده ايم و حتي اگر جاي دندان سياستمداران برتن مان رد خون هم بگذارد ، پي آنيم تا كشف كنيم دندان عاريه بوده است و بعد با شعف، بر كشف خويش بباليم .چنان كه اين روزها پاي به كوچه و خيابان و خانه هاي مردم ايران اگر بگذاري ، هيچ كسي غم اش موسويان نيست اما پاي هر رسانه و سياستمداري كه بنشيني صحبت از تنها ظلم موجود! يعني جاسوس خواندن ايشان است. در عرصه هاي كلان تر نيز چنين است، درد ها و فقرها و گرسنگي و برهنگي ها جهاني اين روزها فراموش شده و همه جا تنها صحبت از نزاع هاي كلامي احمدي نژاد و بوش است ....دندان هاي عاريه اي دارند گوشت تن مان را مي كنند ، رسانه اما هنوز مست كشف جنس و كيفيت و مواد به كار گرفته شده در ساخت و پرداخت اين دندان هاست تا مبادا از قافله به فراموشي سپردن دردها و بزرگ كردن كوتوله هاي سياست عقب مانيم."

احتمالن وبلاگش تو ایران فیلتره. اما به هرطریقی زورتون می رسه٬ این نوشته شو بهتون توصیه می کنم خفننننننن.

پی نوشت: گاهی اوقات آرزو می کنم کاش هیچ وقت درطول تاریخ٬ سخنور قهار تو مملکتمون نداشتیم که دردهامونو برامون بیان کنه. شاید این طوری از بغضهای فروخورده و فریادهای نکشیده دلمون سرمی اومد و طاقتمون طاق می شد یه فکری به حال خودمون می کردیم. اما بعد یادم می افته که هروقت جونمون به لبمون رسیده و منفجر شدیم نتیجه چی شده! نمونه اش همین انفجار نور بیست و نه سال پیش!

posted @ ۲:۵۲ قبل‌ازظهر