سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۶  

پرنده های قفسی

پرنده های اوکلند عینهو گربه های تهران می مونن. همون طور خونسرد، بی خیال، پرتوقع، نترس... تفریح بعضیاشونم تو کوچه پس کوچه ها، دقیقن پریدن جلوی ماشینهاست!

یه مدت که تو این شهر زندگی کنین، حضور گنجشک و کبوتر و چندجور پرنده دیگه که اسماشونو بلد نیستم براتون عادی می شه. (از کلاغ خبری نیست) این که می گم عادی می شه، واسه اینه که تو ساختمونها هم از دستشون در امان نیستین، مخصوصن تو رستورانهای بوفه، فودکُرتها و مراکز خرید. اگه در یا پنجره باز باشه غیرعادی نیست اگه یه دفعه از بالای سرتون یه کبوتر تنبل یا یه گنجشک تر و فرز قیقاج بره.

دانشگاه نزدیک دریاست و به این فهرست مرغهای دریایی هم اضافه می شن. البته مرغ دریایی که چه عرض کنم، بهتره بگم مرغ بوفه دانشگاه، در جستجوی بقایای فیش اند چیپس و بیکن و سوسیس! البته یه بار دیدم یکیشون یک فقره عنکبوت شکار کرده بود و فاتحانه واسه خودش این ور اون ور می رفت و البته تار عنکبوت از نوکش آویزون بود!

خلاصه ساعت استراحت این جانب و صرف ناهارم با این پرنده هاست. مرغهای دریایی و کبوترها کنار پام می شینن، اما گنجشکها روی نیمکت هم می یان و اینقدر کله کوچولو و خوشگلشونو تکون می دن تا براشون یه چیزی بندازم. این فینگیلیها خیلی هم تمیزن و مرتب نوکشونو با کناره نیمکت چوبی پاک می کنن! بیکار که باشی و تو بحرشون بری، عالمی دارن برای خودشون. تا اونجا که فهمیدم، گنجشکها با هم حس همکاری دارن. وقتی غذا زیاد باشه با جیک جیک بقیه رو خبر می کنن و همه با هم می خورن. کبوترها روی هرچی تنبل و پرخوره سفید کردن. مرغهای دریایی هم که از اون سلیطه های روزگارن! یه بار گنجشکها زیاد بودن و من خرده خرده نون براشون می ریختم. یه مرغ دریایی هم بود که تا می اومد بجنبه، خرده نونی رو که نشون کرده بود یه گنجشکه کش می رفت. دست آخر بالهاشو باز کرد و درحالی که به طرف گنجشکها می اومد، آنچنان سروصدایی راه انداخت که همه در رفتن!

خونه نسبتن با دریا فاصله داره، اما روی دوتا درخت حیاط، گنجشک و کبوتر داریم با یه پرنده سیاه نوک زرد که خیلی بی تربیته. وقتی برنج شب مونده یا تیکه های نون بیات می ریزیم براشون، این بی صفت قایم می شه، ار غفلت بقیه استفاده می کنه یه گلوله برنج یا یه تیکه نون برمی داره در می ره. هی می گیم بابا خوردن حلال، بردن حروم، ببین همه دونه دونه می چینین، اما چه می شه کرد؟ طمعکاره!

البته اینجا هم از مصاحبت گربه ها بی بهره نیستیم، اما گربه های لوس و ازخود راضی اینا کجا، گربه های بی افاده تهران کجا؟! این ننرها شامپوی مخصوص، تخت مخصوص، سوسیس مخصوص و بیسکوییت ویژه دارن. بیمه درمانی سالیانه شون، تقریبن نصف بیمه یه آدمه. این گربه همسایه ما، هرروز دم ظهر عادت داره بیاد با ناز و افاده از جلوی در خونه ما رژه بره. نمی دونم اسمش چیه، من که بهش می گم لوسیفر. موقع رد شدن یه سرکی هم تو خونه می کشه و سرتاپامونو ورانداز می کنه. گاهی اوقات که می یام خونه مچشو می گیرم، روی پادری لم داده. باید یکی دو دقیقه وایسی و بهش زل بزنی و صدای کلیدو دربیاری که لطف کنه و از جلوی در بره کنار، اونم با قیافه طلبکار! (نمی دونم چه حکمتیه تو تهران هم پادری خونه ما پاتوق گربه ها بود) پرنده ها که اصلن گربه حسابش نمی کنن، اینم هزارماشاالله، اینقدر کنسرو مارک فلان و شکلات مارک بهمان می لمبونه که شکار پرنده براش به صرفه نیست! یه بار خواستم بهش یه کم گوشت بدم، ولی یار گفت اومدیم سردیش شد یا گرمیش شد یا چه می دونم این گوشته به مزاجش نساخت، اونوقت بیا و درستش کن... طفلی گربه های تهران!

یه دوستی دارم دوتا سگ عروسکی خیلی بامزه داره و عاشق حیوونهاست. می گه اگه به این لوسیفر غذا بدین و بهش برسین، صاحبشو ول می کنه می یاد پیش شما می مونه. می گه این که گربه معروفه به بی صفتی واسه همینه، وفا اصلن سرش نمی شه. سر همینم گربه ارزونه و سگ خیلی گرون. می گفت یه گربه مثل لوسیفر رو می شه پنجاه دلار خرید، که حتی یک سوم قیمت یه سگ خیلی معمولی هم نیست.

چه می دونم والله. من که خوشم نمی یاد حیوون نگه دارم، تواناییشم ندارم. دلم به همون پرنده های آزاد این شهر ساکت و سبز خوشه. فقط فکر می کنم اگه قراره بی صفتی و بی وفایی رو قیمت وجودی تاثیر بذاره، پس بی حکمت نیست که جون آدمیزاد اینقدر مفته!

posted @ ۳:۱۶ قبل‌ازظهر