سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۶  

نسل سوخته؟

دوشنبه اینجا اول مهر بود. می دونین نیمکره جنوبی فصلهاش برعکسه. شروع دانشگاه بود و بروبیای دوباره. مثل همیشه کلی نوستالوژی برام زنده شد.

راس می گن که تو دنیا نسلها دارن کوچکتر و کوچکتر می شن. 100 سال پیش می گفتن نسل والدین و نسل فرزندان. حالا اختلاف نسل به خواهر و برادر رسیده. بعیده بتونی داداش یا آبجی 8 سال کوچیکتر از خودتو درک کنی. زندگی سریع شده و فرهنگ زندگی هم به تبع اون سریع تغییر می کنه.

بعضیا می گن نسل متولدین دهه 50 یا متولدین دهه 60 و اینا. اما انصافن بین متولد سال 60 با یه متولد سال 69 تفاوت از زمین تا آسمونه. به نظرم بهتره این نسلها رو 5 سال به 5 سال درنظر بگیریم و نه الزامن مطابق با تقویم؛ بلکه مطابق با اتفاقاتی که طی اون دوران افتاده.

با این تعریف، به نظرم نسل ما می شن متولدین سالهای 57 تا 62. اونایی که تولدشون با انقلاب، جنگ، آرمانهای بزرگ، بلند پروازیها، اعدام و اختناق همراه بود و بچگیشون با عزاداری و بمبارون. تو تمام این سالها، پای صحبت هر نسلی بشینی خودشونو نسل سوخته می دونن: نسل پدر و مادرهای ما عمدتن بچگیشونو با اختناق و رعب و وحشت بعد از کودتای بیست و هشت مرداد، جوونیشونو با مبارزه برای آرزوهای بزرگ و میانسالیشونو با سرکوب و سرخوردگی و دربه دری گذروندن. نسل خواهرها و برادرهای کوچکتر از ما هم، تموم زندگیشون مثل یه صراط مستقیم می مونه که اول تا آخرش پر از درهای بسته است. به نظرم یک نسل به تنهایی سزاوار عنوان نسل سوخته نیست. به قول حافظ: آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت!... ما یک ملت سوخته هستیم.

درباره نسل ما زیاد گفتن و می گن. می گن ما نسل ابن الوقتی و فرصت طلبی هستیم که خودمونو پایبند به هیچ اصولی نمی دونیم. می گن بی هدف و یللی تللی می گردیم و تازه صد رحمت به ما نسبت به نسلهای بعد... راستش با همه اینا مخالفم. به نظرم، دقیقن برعکسه: ما نسل فوق العاده آرمان گرایی هستیم که توی ذوقمون خورده. ما با آرمان به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم. اصلن فلسفه وجودی خیلی از ما، ایجاد جامعه بزرگ مسلمونهای متحد بود که بتونن پدر اسرائیلو دربیارن. اگر بلندپروازیهای نسلهای قبل، جامعه رو درزمان تولد ما به هچل انداخت، این مصائب و مکافات روی ما هم تاثیر مستقیم داشت: تو ذهن کودکانه ما از همون زمان مفهوم آرمان و هدف شکل گرفت که بتونه بدبختیها رو قابل تحمل کنه. دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی هم با تمام توان مشغول کار بود. اما وقتی تو عالم بچگی و نوجوونی، ترک خوردن تموم اون باورهای بزرگ رو دیدیم... ما نفس هدفمند بودن رو (فارغ از این که هدف چی هست) تحسین می کردیم. با جریانات بعد از دوم خرداد نشون دادیم که هنوزم تحسین می کنیم. درد ما این بود که هدف و ایده آلی در اصل وجود نداشت و تمام این مدت ما رو عین الاغ دنبال هویج دوونده بودن... اگه نسلهای بعدی تونسته باشن بین هدف و هویج تمایز قایل بشن، این دستآورد بزرگ و باارزشی برای کل ملت ماست.

می خوام از نسل خودمون بگم. برای این کار چند تا از هم نسلهامو جداگانه تو هر پست معرفی می کنم و احساسمو نسبت بهشون می نویسم. پرواضحه که اسمها مستعارن. هرکدوم از اونها برای من یه نمونه از مظاهر این نسلن و مثالی از شرایط زندگی این نسل... نمی دونم این یادداشتها به درد کی می خوره. اما خب، من دلم به همین چیزها خوشه دیگه.

پی نوشت بی ربط: احمد بِرُم، مو اچه نترم سی شما کامنت ونم؟ یا ای صفحه نم گُشِهه یا بگوه امکان درج کامنت وجود ندارد. دلم پکهس.

posted @ ۸:۱۴ قبل‌ازظهر