سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۷  

قرار بود شعر باشه

و این منم

زنی تنها در سایت دانشجویان تحصیلات تکمیلی
که با فارسی ساز علیل پرشین بلاگ
به هزار مصیبت فارسی می نویسد
چونان که مرض دارد
و در سرمای پاییز اوکلند، سگ لرز می زند

و این منم
که باید تا آخر این هفته دوتا پروژه تحویل دهم
و به جای کشتی گرفتن با این matlab بی پیر
اینجا نک و نال می کنم

این ماه که به پایان برسد
من باید سمینار بدهم
درباب کاربرد هندسه فراکتالی در یک کوفت و زهرماری
گیریم در الکترومغناطیس
خاطرت هست؟
علی الحساب، شش هفت سالی دیر رسیدیم
و من هنوز
چیزی از این فراکتال پیچاپیچ سرم نمی شود
تو الکترومغناطیست را بخوان
و در مختصات مکان حرکت کن
منم که در محور زمان جا مانده ام

من باید بروم پی کارم
و پروژه هایم را تکمیل کنم
و عصر مثل یک زن موجه
زنگ بزنم خانه دایی در ایران
مرگ پسردایی را تسلیت بگویم
و زار بزنم بر سومین خبرمرگی که در غربت می شنوم
نمی دانم چرا این خانواده را این قدر مصیبت می گیرد
و نمی دانم به علی چه بگویم
وقتی پای تلفن بغض می کند

می دانی علی جان
تو ده روزه بودی
مهمانی ده روزگیت بود
من و ندا به نوبت سیندرلا می شدیم و بازی می کردیم
نوبتی کوزت هم شدیم و بازی بازی تمام حیاط خانه پدربزرگت را آب و جارو کردیم
پدرت گفت لباسهایتان را عوض کنید تا سرما نخورید
و بیایید با علی از شما عکس بگیرم
من با ذوق و شوق تو را بغل کردم
گفتند دستت را زیر سرش بگیر تا گردنش خم نشود
من دستم را زیر سر تو گذاشتم
و یک عکس مشتی یادگاری گرفتیم
من و ندا خندان و تو درخواب

دوست ندارم گریه کنم حالا
یا برایت بگویم پدرت چه آدم مهربان و خوش قلبی بود
و کسی قدرش را نمی دانست
فقط دوست دارم یک بار دیگر تو ی نره غول هجده ساله را درآغوش بگیرم
دیگر دستها برای نگه داشتن سر تو ضعیفند
سر تو هم حتمن سنگین از آرزوها و نقشه ها
غول کوچولوی من!
گردنت را محکم بگیر!

حوصله شعار ندارم
و حرفهای تکراری
روزمرگی ام را دوست دارم
این جدال خستگی ناپذیر تبدیل فوریه با سیگنالهای نامتعارف
و روش n مرحله ای رانگ کوتا با معادلات دیفرانسیل
مانند جدال بی هدف پیاز خرد شده با زردچوبه و روغن داغ
وقتی که خانه از بوی غذا پر می شود
و مرد توی تلویزیون مثل آب آدم می کشد
انگار هیچ وقت قرار نیست آب از آب تکان بخورد
و هیچ کدام از ما آدمهای شعار زده
نمی دانیم زندگیمان را روی سیلاب بنا کرده ایم
پس جایی برای نالیدن از سکون زندگی نیست

آه که من چقدر زر می زنم
و آه که با این مینیمالیسم خرد کننده مد روز معامله ام نمی شود
و آه که دلم اندکی اصالت می خواهد و نوستالوژی
و حرفی که از دل برآید در این واویلای تقلیدهای ناشیانه "من خیلی باحالم"
حالا هم یکی بیاید و مرا جمع کند
وگرنه تا فردا صبح به بند می نالم
و فردا از قافله فوریه بازان تریپ رانگ کوتایی مقیم مرکز جا خواهم ماند

posted @ ۶:۰۰ قبل‌ازظهر