سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷  

1. با صدای رضایزدانی بخونین:
بیا بازم مث قدیم با همدیگه بریم شمال
دلم گرفته راضیم به این خیالهای محال
منو ببر، تا آخر جاده چالوس ببرم
تا شیشه بارونی خیس اتوبوس ببرم
تاجای پات رو ماسه داغ متل قو ببرم
تا آخرین دلهره نگاه آهو ببرم
منو ببر، تا گمشدن تو اون چشای بی قرار
تا ساختن قصر شنی رو ساحل دریاکنار
دلم پره بیا بازم با همدیگه بریم سفر
جای ما اونجا خالیه، منو ببر، منو ببر
یه عمره جاده شمال منتظر عبور ماست
نمی دونه یکی از اون دوتا قناری بی صداست

2. جیک جیک... نه آخه تو رو خدا به من می خوره به قناری تشبیه بشم؟!

3. یه پسرعمو داریم هزارماشاالله دومتر قدشه صد و خرده ای وزن. می گفت تو مدرسه دبیرامورتربیتی بهمون می گفت شما عین کفترهایی هستین که دخترها براتون دون می پاشن! گفتم به اصل حرفش کار ندارم اما خدایی تشبیه تو به کبوتر ناجوانمردانه نیست؟! حالا اگه می گفت شترمرغ باز یه چیزی!

4. شماها از این خاطره های شمال رومانتیکی دارین؟

5. من دلم خیلی گرفته ولی شمال نمی خوام. کلن سفر نمی خوام. اما پایه قدم زدن هستم، هرجا که باشه.

6. به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند
نه به خاطر شاهراههای دوردست...

posted @ ۵:۳۱ قبل‌ازظهر