سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۷  

اندر احوالات تدریس

یه کد MatLab هست که نمی دونیم چیه. به این کد یه چیزی حدود صدتا مساله دادن که محض رضای خدا یه مساله شم نمی دونیم چی بوده. کده مساله ها رو حل کرده و برای هرکدوم سه تا عدد درآورده. ما عددها رو داریم اما نمی دونیم معرف چی هستن. خطای برنامه هستن؟ جواب نهایی هستن؟ نمی دونیم. حالا یه نگاه به این عددها بکن و بگو کد چی بوده!

شوخی نمی کنم. این دقیقن سوال امروز یکی از دانشجوها بود که دو ساعت منو سرکار گذاشت. بهش می گم خانوم جون، اقلن یکی از مساله ها رو بیار ببینم چی بوده، اقلن بگو برنامه می خواد چی کار کنه، خیرسرت بگو این عددها چی هستن آخه! دو ساعت باهاش کلنجار رفتم همه اش پرت و پلا می گفت. می گفت خب فرض کن عدد اولیه یعنی این، عدد دومیه اون. منم دست آخر یه کد چرت و پرت نوشتم دادم دستش گفتم فرض کن این اجرا می شه!

البته نظر منو می خواین می گم از خنگیش نیست که اینجوریه. از موذمار بازیشه. اینا مال درسش نیست مال کارشه. هرجا گیر می کنه می یاد من بیچاره رو گیر می اندازه، اطلاعات درست حسابی هم نمی ده که یه وقت لو نره. قبل از کریسمس اومد گفت ببین "دوستم" یه پروژه مدل سازی مکانیک سیالات داره براش انجام می دی؟ گفتم وقت ندارم، واقعن هم نداشتم. فوری گفت صددلار می ده ها! منم جوش آوردم گفتم تو بگو صدهزاردلار، وقتشو هم داشتم انجام نمی دادم، اگه درسه، اینقدر بزن تو سر "خودت" تا یاد بگیری، سواد رو که نمی شه خرید!

طرف ایرانی نیست. اما همچین بیراه حدس نزدین: افغانه!

البته گیر آدم عجیب غریب زیاد می افتم. بدبختی اینجا ایران هم نیست که تو سر شاگرد بزنی و متلک بارونش کنی و اونم منتت رو بکشه. اینجا سیستم معلم شاگردیه دقیقن برعکس. شاگرد تاج سره و معلم توسری خور! امروز دیگه نوبرش بود. یه ربع برای دانشجوی سال دوم توضیح دادم که ایکس تقسیم بر ایکس می شه یک، نمی شه ایکس! یکی دیگه هم بود که تمام مدت داشت با دهن باز نگام می کرد. بیست جور مساله رو ساده کردم و براش توضیح دادم باز با دهن باز نگام می کرد. دست آخر مساله به اینجا رسید که باباجان، بین یک و دو و سه و چهار، کدوم از همه بزرگتره؟... باز همین جور نگام می کرد!

یه عده دیگه هم هستن که خیلی باحالن. طرف دستشو بلند می کنه می ری طرفش. بهش می گی سوالت چیه؟ می گه بخش سوم سوال دو! حالا من باید علم غیب داشته باشم بدونم سوال دو از کدوم درس، کدوم تکلیف، کدوم کتاب! بهش می گم خب سوالو بده بخونم برات توضیح بدم، می گه نمی خواد بخونی، حلش کن فقط! یکی هم یه بار صدام کرد گفت ببین ماشین حسابم خراب شده می تونی درستش کنی؟!!!!

اوضاعی داریم ما به والله! تمرین خوبیه برای خونسرد موندن و همه چیو به شوخی و خنده برگزار کردن. تازه باید حواست باشه طرف راضی از سرجاش بلند شه بره وگرنه می ره پیش استاد زیرآبتو می زنه. خیرسرم استاده بهم بیشتر از بقیه دستیارها کار داده می گه بچه ها ازت راضین. خدا به خیر بگذرونه که یه دفعه جوش نیارم هرچی رشتم پنبه بشه!

posted @ ۹:۰۲ قبل‌ازظهر