"خب می خواین چی بشه؟ بریم به آقا ثابت کنیم که مانولیوس قاتل نیست. بعد آقا مانولیوس رو آزاد می کنه و هرروز یکی از ما رو دار می زنه تا اهالی ده تموم بشن. بذارین مانولیوس فداکاری کنه. بعدن عکسش رو رو دیوار کلیسا می کشیم و شمایل درست می کنیم و مثل قدیسین پرستشش می کنیم. ولی اول بذارین بمیره!"
مسیح بازمصلوب - کازانتزاکیس
تو سایت کانون زندانیان سیاسی ایران می خوندم از خاطرات قتل عامهای شصت و هفت. که بعله شبی که فکر می کردیم نوبت ماست تصمیم گرفتیم تو راه سلول انفرادی تا جوخه اعدام سرود انترناسیونال رو طوری اجرا کنیم که "لرزه بر اندام دژخیمان بیفتد".
اصولن تو این مملکت و برخی دیگه از ممالک دنیا مردنت خیلی مهم تر از زندگی کردنته. البته از ملتی که قهرمانشون با هفتاد و دونفر به جنگ لشکر چندصد نفری تا بن دندون مسلح رفته بیشتر از این نمی شه انتظار داشت. پنداری خود این قهرمان هم می دونسته که زندگیش بی خیال، تا این طوری با جاروجنجال نمیره، کسی هزارسال حرفشو نمی شنفه! (تازه بستگی داره شنفتنو چی تفسیر کنی!)
اورول تو 1984 از زبون اوبراین می گه کشتن مخالف بزرگترین حماقته. چون از طرف شهید و قهرمان می سازه. مثلن کلیسای قرون وسطا رافضی رو شکنجه می داد و می کشت، باعث می شد رافضی همچنان رافضی بمیره و رافضی گری بشه قهرمانی. باید مخالف رو زنده نگه داشت و بلایی سرش آورد که بهت ایمان بیاره، خرد بشه، تحقیر بشه، به هزار زبون فریاد بکشه که من غلط کردم تو برحقی.
پناه برخدا! دنیا کی می خواد به این درجه از رذالت برسه نمی دونم. به هرحال فعلن چه جوری مردن مهم تر از چه جوری زندگی کردنه. دست کم واسه مشهور شدن تو مملکتی که تا فیهاخالدونش بوی مرگ می ده.
پی نوشت ماکیاولیستی: وقتی گند زدی و با حذف یا دق دادن مخالفینت، به محبوبیتشون کمک کردی، دست و پا زدن فقط بیشتر تو لجن غرقت می کنه. حالا هی بلدوزر تو گور دست جمعی بنداز و سنگ قبر بشکون و مجلس ختم به هم برن. اگه کمتر این گند رو هم بزنی آلزایمر تاریخی ملت بیشتر کمکت می کنه.
پی نوشت جامعه شناختی: سر زنده ها هربلایی بیاری کسی ککش نمی گزه، اما تو این مملکت هرکی با مرده ها درافتاد، روز خوش ندید تا وقتی خودش رفت قاطی مرده ها!
پی نوشت شخصی: خدایی شهرت بعد مردن به چه درد می خوره؟ خراب کافکا هستم که وصیت کرد بسوزونین هرچی ازم به جا موند!