سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     سه‌شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۷  

"خب می خواین چی بشه؟ بریم به آقا ثابت کنیم که مانولیوس قاتل نیست. بعد آقا مانولیوس رو آزاد می کنه و هرروز یکی از ما رو دار می زنه تا اهالی ده تموم بشن. بذارین مانولیوس فداکاری کنه. بعدن عکسش رو رو دیوار کلیسا می کشیم و شمایل درست می کنیم و مثل قدیسین پرستشش می کنیم. ولی اول بذارین بمیره!"
مسیح بازمصلوب - کازانتزاکیس

تو سایت کانون زندانیان سیاسی ایران می خوندم از خاطرات قتل عامهای شصت و هفت. که بعله شبی که فکر می کردیم نوبت ماست تصمیم گرفتیم تو راه سلول انفرادی تا جوخه اعدام سرود انترناسیونال رو طوری اجرا کنیم که "لرزه بر اندام دژخیمان بیفتد".

اصولن تو این مملکت و برخی دیگه از ممالک دنیا مردنت خیلی مهم تر از زندگی کردنته. البته از ملتی که قهرمانشون با هفتاد و دونفر به جنگ لشکر چندصد نفری تا بن دندون مسلح رفته بیشتر از این نمی شه انتظار داشت. پنداری خود این قهرمان هم می دونسته که زندگیش بی خیال، تا این طوری با جاروجنجال نمیره، کسی هزارسال حرفشو نمی شنفه! (تازه بستگی داره شنفتنو چی تفسیر کنی!)

اورول تو 1984 از زبون اوبراین می گه کشتن مخالف بزرگترین حماقته. چون از طرف شهید و قهرمان می سازه. مثلن کلیسای قرون وسطا رافضی رو شکنجه می داد و می کشت، باعث می شد رافضی همچنان رافضی بمیره و رافضی گری بشه قهرمانی. باید مخالف رو زنده نگه داشت و بلایی سرش آورد که بهت ایمان بیاره، خرد بشه، تحقیر بشه، به هزار زبون فریاد بکشه که من غلط کردم تو برحقی.

پناه برخدا! دنیا کی می خواد به این درجه از رذالت برسه نمی دونم. به هرحال فعلن چه جوری مردن مهم تر از چه جوری زندگی کردنه. دست کم واسه مشهور شدن تو مملکتی که تا فیهاخالدونش بوی مرگ می ده.

پی نوشت ماکیاولیستی: وقتی گند زدی و با حذف یا دق دادن مخالفینت، به محبوبیتشون کمک کردی، دست و پا زدن فقط بیشتر تو لجن غرقت می کنه. حالا هی بلدوزر تو گور دست جمعی بنداز و سنگ قبر بشکون و مجلس ختم به هم برن. اگه کمتر این گند رو هم بزنی آلزایمر تاریخی ملت بیشتر کمکت می کنه.

پی نوشت جامعه شناختی: سر زنده ها هربلایی بیاری کسی ککش نمی گزه، اما تو این مملکت هرکی با مرده ها درافتاد، روز خوش ندید تا وقتی خودش رفت قاطی مرده ها!

پی نوشت شخصی: خدایی شهرت بعد مردن به چه درد می خوره؟ خراب کافکا هستم که وصیت کرد بسوزونین هرچی ازم به جا موند!

posted @ ۱:۳۱ بعدازظهر