سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۷  

بیدادگاه

خب ملت. به سلامتی کبری نجار که از سنگسار نجات پیدا کرد و بعد از یازده سال حبس با کابوس سنگسار و سکته قلبی، فقط صدضربه شلاق می خوره، ناقابل. خدا به فریاد اون نه نفر دیگه هم برسه ایشاالله و اون دنیا از خجالت اون دوتا بدبختی که تو مشهد زیربارون سنگ لت و پار شدن دربیاد. هرچی باشه اسم و رسم خدا پای اینجور حکمهاست. فقط نمی دونم اونی که اولین بار سنگسار رو اختراع کرد چه آدم سادیستیک حال خرابی بوده واقعن؟

یه فامیلی داریم که بنده خدا باغ و زمین کشاورزی داره، فامیل هم که ای والله، اگه اون دورورا باشن و دلشون گرفته باشه، حتمن تشریف می برن "دیداری تازه کنن" اونم تو هیئتهای بیست سی نفری! یادمه یه بار که این فامیل ما و خانمش مهمون ما بودن حرف فلان قوم و قبیله شد، گفتن همه شون با ما قهرن طایفه ای! گفتیم واسه چی، اونا که ماشاالله همیشه پلاس بودن تو باغ شما، اونم از نوع طایفه ای! آقاهه گفت:" والله یه مرغ کرچ داشتیم رو تخمهاش خوابیده بود، تو جریان یکی از مهمونیهای قبیله اینا، بچه هاشون دور هم جمع شدن و بازی بازی حکم سنگسار مرغه رو صادر کردن. مرغ بدبخت هم نکرده بود تخمهاشو ول کنه بره توی یه سوراخی جایی قایم بشه. وقتی من تصادفن رسیدم به اون قسمت باغ، سر و بدن مرغ کاملن له شده بود و بچه ها هنوز داشتن با هیجان سنگ می زدن! من داد زدم چی کار به کار این زبون بسته داشتین، مگه مریضین حیوون بدبختو زجرکش کردین؟! بچه ها با خنده و جیغ در رفتن. بابا ننه هاشون دراومدن که اوهوی فلانی چقدر پول دوستی، خب پول مرغ رو بهت می دیم(!) واسه چی رو بچه هامون اسم و لقب می ذاری؟(!!!) خب بچه هستن دارن بازی می کنن دیگه، وییییش! بعدم شام نخورده، لب ورچیدن و دست بچه ها رو گرفتن رفتن، همه جا هم می گن خونه فلانی نرین، خسیسن پولشون به جونشون بسته اس!"
من گفتم" اگه به بچه ها بود، می گفتم خب از نسل جمهوری اسلامی با اینهمه شلاق و دار و درفش بیشتر از این هم انتظار نمی ره، اما حالا که با پدرمادرهاست، می شه فهمید اصلن این سیستم از کجا اومده! انتظار دارین این بچه ها به کی برن؟!" اینجا بود که بابا یه چشم غره بهم رفت تیریپ "تو خفه، نمی خواد تحلیل کنی!" و به فامیلمون گفت ناراحت نباش، اگه خرس از باغ قهر کنه کلی به نفع باغبونه!

به هرحال چه شاکی هستین، چه متهم، اگه خدای نکرده تصادف کردین یا چک برگشتی دارین یا هر گرفتاری دیگه ای، صمیمانه امیدوارم سروکارتون به دادگاه عدل جمهوری اسلامی نیافته. صابونش البته به تن ما هم خورده، هنوز هیچ کس رو ندیدم از پله های اون دادگاه کذایی راضی بیاد پایین. پای درددل هرکی هم بشینی، ماجراهای محیرالعقولی برات تعریف می کنه.

من دوتا قاضی رو از نزدیک می شناختم. یکی قاضی جرایم اقتصادی بود یکی هم مال دادگاه خانواده. هیچ کدوم آدمهای وحشتناکی نبودن، گرچه من به شخصه معتقدم قضاوت بدترین شغل دنیاست. حتا یکیشون به جرات می گم، آدم خیلی مهربونی بود. جذبه داشت، همه هم ازش حساب می بردن، اما هوای همه رو داشت، از دوست و رفیق گرفته تا رفتگر محله. البته اینم بگما، هیچ کدوم رو پشت میز قضاوت ندیدم. شاید خصلت اون میز این جوریه که آدم دلش سنگ می شه و چپ و راست احکام خانمان برانداز صادر می کنه! شایدم اونا استثنا بودن، یا شاید این قضاتی که احکام این چنینی صادر می کنن استثناهایی هستن که خیلی به چشم می یان، نمی دونم! به هرحال فکر می کنم قانون هرچی باشه، بالاخره وجدان خود آدم چی می شه؟ یعنی قاضیها هیچ وقت کلاهشونو قاضی نمی کنن؟!

هرچند قانون از مریخ نیومده که! وقتی تو بچگی مرغ سنگسار کنی و گربه آتیش بزنی، سربه زیری بزرگسالیت واسه اینه که زورت نمی رسه!

posted @ ۹:۱۱ بعدازظهر