من نوامبر ۲۰۰۸ اون مدرک کذایی Honours رو گرفتم. یه چیزی بین کارشناسی و کارشناسی ارشد، گمونم معادلش رو ایران نداشته باشیم. از دانشگاه نامه اومد که برای فارغ التحصیلی رسمی بیاین فرم پر کنین. حوصله جشن و کلاه بوقی و بزن بکوب نداشتم. فارغ التحصیل هم شده بودم و رفته بودم واسه دکترا، این بود که دیگه فرم تقاضای صدور مدرک رو هم پر نکردم. مدرکو می خواستم بذارم درکوزه یا ته کمد رطوبت بزنه ناکارش کنه؟ خودم بی خیال فارغ التحصیل بازی بودم کسی از دوستها و آشناها هم خب طبیعتن به فکرش نبود.از اول ۲۰۰۹ دانشگاه ما رو کلافه کرد، نامه پشت نامه که بیا و فرم پر کن مدرکتو بگیر. نمی دونم اینهایی که اینقدر اصرار داشتن مدرک منو بهم بدن، چرا دیگه علاف فرم من شده بودن، خب خودتون بفرستین دیگه! دو سه ماه پیش دیگه حوصله ام از نامه هاشون سررفت، رفتم فرم کذایی رو پر کردم و خلاص. نوشتم مهمونی پهمونی نمی یام اون کاغذه رو بفرستین در خونه حالا که اینهمه جاتونو تنگ کرده!
هرچند ساعت که تو هفته کار تدریس بگیریم، دپارتمان هفته ای یک ساعت اضافه بهمون پول می ده بابت آمادگی ولی خب کیه که استفاده کنه. من معمولن این یک ساعت رو می ذارم برای رفع اشکال بچه ها به خصوص دم موعد تحویل تکلیفها یا امتحانها اتاقم شلوغ می شه. بیشتر دانشجوهایی می یان که ادعای نابغه بودن ندارن ولی جدی و با پشتکارن و برای درس و وقت و پولی که صرف کردن ارزش قایلن. از اون تریپها که دوست دارم و کارکردن باهاشون لذت بخشه. منتی هم سرشون نیست، چون به هرحال پول این یک ساعت رو دپارتمان می ده.
دیروز دوتا از این بچه ها که همیشه باهم می یان، ایمیل زدن فردا هستی بیایم اتاقت؟ گفتم آره بیاین. فکر کردم از تکلیف توابع مختلط که موعد تحویلش امروزه سوال داشته باشن.
الآن اومدن با یه دسته گل بزرگ، یه کارت خوشگل و یه جعبه شکلات و کلی تبریک. هاج و واج مونده بودم که بابت چی! گفتن تو وب سایت دانشکده دیدیم تو فارغ التحصیل شدی، رفتیم تو مهمونی پیدات نکردیم گفتیم بیایم اینجا بهت تبریک بگیم و بابت کمکهایی که بهمون می کنی تشکر کنیم...
الآن روی میزم یه دسته گل خوشگله و یه جعبه شکلات و دارم گریه می کنم.