سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۹  

با من بحث نکن عزیزم!

می دونی برام عادی نشده. یعنی از خودم خجالت می کشم وقتی پای کامنتدونی خیلی سایتها و وبلاگها می خونم:
نظراتی که حاوی توهین و ناسزا باشند منتشر نخواهند شد... یا یه چیزی تو این مایه ها.
احساس می کنم صاحب کامنتدونی راجع به من چی فکر کرده یعنی. چرا باید فحش بدم آخه.
ولی خب واقعیتش اینه که اینو نوشتن چون فحش می دیم. بد هم فحش می دیم.
خود من که فقط پرستیژ آزادی بیان و این حرفها، ترس این که ذات دیکتاتورم رو نشه، از جلوی کامپیوتر پا می شم می رم یه لیوان آب سرد می خورم وگرنه بعضی وقتها آی دلم می خواد این دهنو وا کنم...

لابد یه زمانی بشر اولیه غارنشین، اونقدر صوت و کلمه و اینها نداشته که بحث کنه خب موضوع بحث هم ساده بوده. یا غذا بوده یا جفت بوده یا غار خشک. اینم که بحث نمی خواد: با گرز می کوبی تو کله طرف و متقاعد می شه غذا و جفت و غار رو بذاره واسه تو. یه وقت هم دیدی اون تو رو متقاعد کرد.
بعد کم کم آدمها پیشرفت کردن. هم سوژه واسه بحث زیاد شده هم گرز و چماق چاره نمی کرده. شروع کردن به حرف زدن. البته هنوز خیلیها به شیوه بشر اولیه بحث می کنن ها. مثلن کافیه از نظر تو درباره اصل تصدیق در فلسفه اثبات گرایان منطقی اوایل قرن بیستم خوشش نیاد که با همون چماقش بکوبه تو سرت. منظورم چماق واقعیه نه استعاری؛ مثل اوباش جمهوری اسلامی. از یه فیلم خوششون نمی یاد به سینما حمله می کنن. فلان کتاب رو دوست ندارن تیکه پاره اش می کنن. از نظریات بهمان فیلسوف سردرنمی یارن جلسه بحثو به هم می ریزن سخنران و شنونده ها رو هم یه فصل کتک می زنن... به این می گن شیوه بحث مدرن به روش ماقبل تاریخ.
از این عده مدرن تر، اونایی هستن که چماقهاشون استعاری شده. یعنی زبونشون استعاره از گرز و چماقه و معمولن با استعانت از پایین تنه شون. به یارو می گی طبق نظریه معرفت در فلسفه کانت... بهت می گه خارمادر خودت و کانت رو یک جا فلان و بهمان. نمونه اش تو همین دنیای مجازی الی ماشالله فراوونه و خب حکمن همین بوده که سر در کامنتدونیها می نویسن هوی یارو، فحش نده!
اما مدرن ترینها شکل چماق زبونی و پایین تنه ای رو پیچیده کردن. یعنی علنن فحش نمی دن که پرستیژ ادب مندی و بافرهنگیشون بیاد پایین اما یک جوری کلمات مودبانه رو کنار هم می چینن که نتیجه اش به گرزوچماق گروه اول سور می زنه. مثلن به طرف می گی با توجه به مکتب شک فلسفی درمبانی علم که هیوم ارائه کرده... می گه دوست عزیز، پیشنهاد می کنم یک مقدار مطالعه تون رو بیشتر کنید بعد درباره موضوعی که درحدواندازه شما نیست اظهارنظر بفرمایید. همچنین باید توجه داشت که به طور کلی افرادی که درنظریاتشون به هیوم اشاره می کنن از نوعی بحران شخصیتی بسیار حاد رنج می برن. البته من شرایط فردی رو که برای امرار معاش ناچار به تکرار حرفهای دیکته شده از سوی اربابانش هست درک می کنم چون حتمن هنر و مهارت دیگه ای برای گذران زندگی نداره. موفق باشید!

جالبه که در اغلب موارد این جمله های مودبانه فضل فروشانه پر از غلطهای تابلوی املایی هستن. راه تشخیصشون هم ساده است: هروقت کامنتی خوندی، سعی کن قیافه نویسنده اش رو درحال نوشتن کامنت حدس بزنی. اگر قیافه اش، اول اخم داشت و دندون قروچه و اواسط کامنت به پوزخند تمسخرآمیزی حاکی از رضایت رسید، طرف از گروه سومه.

نمی گم گروه سوم بیشتر از اون دوگروه دیگه روی اعصابم هستن. چون هر سه اعصاب خردکن و غیرقابل تحملن. فقط یه چندوقته احساس می کنم تراکم آدمهای گروه سوم تو وب سایتهایی که می خونم بیشتر از حد تحملم شده. شاید زیاد شدنشون به خاطر تاریخ و مناسبتهاش باشه. به هرحال من با کسی کل کل نمی کنم؛ حوصله اش رو ندارم، تو طعنه و متلک هم کم می یارم. ولی از خوندن طعنه و متلکهای بقیه تو این واویلای "خفه شو من بیشتر از تو حالیمه" خسته شدم. اونم تو وضعیتی که چماقدارهای تا بن دندون مسلح حاضر ایستادن تا همه رو تیکه پاره کنن، مدیای فحش و فضیحتشون هم به تمام امکانات مجهزه.

پی نوشت: بعد می گی چرا همه اش می ری وبلاگ خاله زنکی می خونی؟ به والله دم هرکس که به ادعای این روشنفکرهای گروه سومی، خاله زنک و بی کلاسه گرم. همین که ادعاش نمی شه و فحش نمی ده خودش خیلیه. می رم می خونم فلانی واسه آشپزخونه اش، چندکاره مارک چی چی خریده که ازش راضیه. اون یکی بچه اش دندون درآورده، ای والله. این یکی مادرشوهرش موذمار بازی درآورده خدا ازش نگذره... از برکت همین وبلاگها فهمیدم بخارشوری که تلویزیون تبلیغ می کنه به درد خونه ما نمی خوره کف پوش خونه داغون می شه. خوب بود می رفتم ۳۰۰، ۴۰۰ دلار می سلفیدم پارکتهای نازنین رو هم به باد فنا می دادم؟ بیا تا همین جا ۱۰۰۰ دلار بذاریم تو جیبمون. تازه فهمیدم اون دستگاهه که تلویزیون تبلیغ می کنه بدون روغن، مرغ رو سوخاری می کنه (اسمشو بلد نیستم) خیلی طول می کشه تا مرغ رو اون طور که ما دوست داریم مغزپخت کنه خب کلی پول برقش می شه اینجا نمی صرفه. ژله آکواریوم هم یاد گرفتم درست کنم حالا یه روز وقت بود امتحان می کنم ببینم چی درمی یاد. بیست جور راهکار واسه از شیرگرفتن بچه هم یاد گرفتم، دنیا رو چه دیدی شاید یه وقت لازم شد. حالا بیام به جای اینها از صبح تا شب بخونم کی به کی متلک تپل تری انداخت و طعنه ناجورتری زد؟ خیال خامیه اگه کسی فکر کنه از آتیش این فحش و فضیحتهای اتوکشیده، آبی واسه مردم طفلکی ایران گرم می شه - راستی چه خودشونم تحویل می گیرن، خیال می کنن ملت الآن چشمشون به دهن اینهاست! - همون مردم طفلکی که تو اون جهنم مجسم، سعی می کنن خونه هاشون رو مثل بهشت نگه دارن و خب، چماق خور و فحش خور و متلک خورشون ملسه!


posted @ ۸:۵۸ قبل‌ازظهر