سفالينه
مهٔ 2004  
ژوئن 2004  
ژوئیهٔ 2004  
اوت 2004  
سپتامبر 2004  
نوامبر 2004  
دسامبر 2004  
ژانویهٔ 2005  
فوریهٔ 2005  
مارس 2005  
آوریل 2005  
مهٔ 2005  
ژوئن 2005  
ژوئیهٔ 2005  
اوت 2005  
سپتامبر 2005  
نوامبر 2005  
دسامبر 2005  
ژانویهٔ 2006  
فوریهٔ 2006  
مارس 2006  
آوریل 2006  
مهٔ 2006  
ژوئن 2006  
ژوئیهٔ 2006  
اوت 2006  
سپتامبر 2006  
اکتبر 2006  
نوامبر 2006  
دسامبر 2006  
ژانویهٔ 2007  
فوریهٔ 2007  
مارس 2007  
آوریل 2007  
مهٔ 2007  
ژوئن 2007  
ژوئیهٔ 2007  
اوت 2007  
سپتامبر 2007  
اکتبر 2007  
نوامبر 2007  
دسامبر 2007  
ژانویهٔ 2008  
فوریهٔ 2008  
مارس 2008  
آوریل 2008  
مهٔ 2008  
ژوئن 2008  
ژوئیهٔ 2008  
اوت 2008  
سپتامبر 2008  
اکتبر 2008  
نوامبر 2008  
ژانویهٔ 2009  
فوریهٔ 2009  
مهٔ 2009  
ژوئن 2009  
سپتامبر 2009  
اکتبر 2009  
نوامبر 2009  
ژانویهٔ 2010  
فوریهٔ 2010  
مارس 2010  
آوریل 2010  
مهٔ 2010  
ژوئن 2010  
سپتامبر 2010  
ژانویهٔ 2011  
آوریل 2011  
دسامبر 2011  
     چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵  

فرهاد به کوه تیشه می زد و خاموش بود. نمی دانم می خواست چه چیزی را به کوه، به شیرین یا به خود ثابت کند. در کوه فقط صدای تیشه می آمد و فرهاد حتی با خودش هم حرفی نداشت.

من سرانجام به پوچی نظریه های شخصیت شناسی پی بردم و به بیهودگی یافتن اثر منحصر به فرد آدمی. دریافتم که ما، همه، همان جادوگر ترسناک افسانه هاییم. در قالب پیرزنی نحیف و لرزان و مهربان دست یاری دراز می کنیم، برای افسون شده خود، ضحاک وار فریادهای حرمت شکنانه سر می دهیم و مغز می جویم. اگر روزی به جادوی ما دست یابد، مهربان می شویم و آواره و اسیرش می کنیم. مانند سیرسه که چون اولیس به نیرنگ او آگاه شد، تن خود را در اختیارش گذاشت و به این افسون دهها سال اسیرش کرد.

می اندیشم که فرهاد از عربده های تلافی جویانه و تحقیرهای ناعادلانه به کوه پناه برد، اما کوه هم نتوانست پناهش دهد. تنها ضربه های خشم و اندوهش را تاب آورد، چون می فهمید و آن زمان که تیشه را به مغز خود کوبید، کوه هم بی صدا فروریخت.

کوه با جادوی فرهاد افسون شده بود.

posted @ ۱:۰۹ بعدازظهر  


   یکشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۵  

درباب خرابی اوضاع

رفقا مطمئن باشین اوضاع سیاست خارجی مملکت خیلی خرابه و به احتمال زیاد خطر جنگ جدیه.

هان؟! نخیر، نقشه های محرمانه پنتاگون دستم نیافتاده. مجلس شورای اسلامی به اسم حفاظت از قداست خانواده و نقش نان آور مرد در اسلام، دوباره طرح سهمیه بندی جنسیتی دانشگاهها رو آورده تو دستور کار. (رادیو فردا و روز راجع بهش نوشتن، خودتون بخونین حال ندارم پیداش کنم)

به قول مسعود بهنود، هنر حضرات در ایجاد تنفره. عین همون آب بستن به پاسارگاد و مقبره کوروش (درواقع آبیاری کردن تاریخ و هویت ایرانی با استفاده از مثانه) یا طرح لباس ملی یا همون گشتهای کذایی. همیشه تا اوضاع ایران تو دنیا خراب می شه، یادشون می افته وضع حجاب اسفباره، یا سد سیوند بیکار افتاده، یا فردوسی برق و چهارباغ مترو نداره، یا مثل این دفعه دخترها بی شوهر موندن. اصل حرف هم اینه که دنیا هر غلطی می خواد بکنه، فعلن شمایین که تا فیهاخالدون زندگی و فرهنگتون دست ماست و هر زمان اراده کنیم، هرچیو خواستیم می گیریم.

راستی تبریک می گم. تا دیروز منکر کوروش و داریوش و مانی و مزدک بودن، تازگیا یه تئوریسین پیدا شده پنبه ابن سینا و خیام و حافظ و مولوی رو هم زده! یعنی اساسن منکر هرنوع تاریخیه واسه ایران تا قبل از صفویه - شما بخونین علامه مجلسی - لینک اینو که عمرن اینجا بذارم، خودتون ناصرپورپیرار رو سرچ کنین. این نشون می ده که اوضاع جدی جدی خرابه!

posted @ ۱۰:۱۲ قبل‌ازظهر  


   جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵  

چه مهربان بودی ای یار، ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ می گفتی...

مجموعه کامل اشعار فروغ و نیما یوشیج را به بالاترین قیمت خریداریم... راستی دستفروشهای خیابون انقلاب هنوز برقرارن؟

در کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را
تا کشم از سینه پردرد خود بیرون
تیرهای زهر را دلخون؟
وای بر من!


پی نوشت: به قول فرنگیها old fashion شدم، نه؟ الآن که دور، دور مینی مالیسمه و چه می دونم، آه انگشتان کامپیوتریت از میخ ذهن من در فضای بی انتهای سیال توالت سکه ای ونک می گذرد... بی خیال. بذارین این پیرزن با همون شاعرهای عهد شاه وزوزک خوش باشه.

posted @ ۴:۵۴ قبل‌ازظهر  


   دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵  

می شه یکی به من خنگ کوردل حالی کنه عزاداری هسته ای چه صیغه ایه؟

می بینم که به سنی های متعصب خارج ایران حال می دین! چی شده بعد اینهمه سال شمایل ائمه وهن اسلام شد و متن روضه ها و مدحها رفت زیر نظر ممیزی؟؟؟

آی زور داره به خدا! خرجشونو بدی، بخورن و با عزاداری واسه صدام کرور کرور بیلاخ نثارت بکنن، بعدهم مجبور باشی شمایلی که جداندرجد برات مقدس بوده بذاری کنار چون از نظرشون وهن اسلامه! ببینم، لقب رهبر قدرتمند جهان اسلام دادن به کسی که هرچی شیعه و سنی دستش رسیده رو قتل عام کرده، وهن اسلام نیست؟؟؟ یا نکنه ما دل نداریم و فقط عربها دل دارن؟!

من مذهبی نیستم، فقط حیرون موندم آدم واسه حال دادن به چهارتا عرب مفتخور با ایدئولوژی که همه قدرتشو از صدق سری اون داره درمی افته؟؟؟؟؟

بی خیال بابا، وعده ما تو هیئت هسته ای.

پی نوشت: خدایی سوراخی تو وجود ما مونده که این هسته رو با انرژیش توش نتپونده باشن؟!... استغفرالله!

posted @ ۱:۲۸ بعدازظهر  


   سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۵  

آهاااااای ملت! نمایشنامه چهارصندوق بهرام بیضایی رو از دست ندین! البته تو مقدمه دیوان نمایشنامه هاش، نوشته چندبار بد فهمیدن و بد اجراش کردن، فلذا توصیه می کنم با خود متن نمایشنامه حال کنین! درضمن به روی من نیارین که دوزاریم کجه و دیر کشفش کردم!

بدبختانه ملت حرفیم. هزارهزار شاعر و نویسنده داریم که دردهامونو فریاد بکشن، اما دریغ از یکی که راه عملی واسه درمان داشته باشه! واسه همینه که کتیبه های تخت جمشید رو هم که بخونی، باز می گی ای والله، این نوشته ها حکایت امروز ماست!

خداوند این کشور را از دشمن، از خشکسالی، از دروغ حفظ کند... الهی آمین!

بعله! داداشمون بودجه مملکتو ول کرده رفته سراغ برادران مومن کمونیست نه جون من عکسو حال می کنی؟! اوضاع دانشگاهها که قربونش برمه، گرونی که بیداد می کنه، عربستان که شاخ شده، آمریکا که تکلیفش معلومه. و هنوزم دارم می سوزم که سر انتخابات شورای شهر، مخصوصن تهران، خانومها و آقایون خشتک همدیگه رو جر دادن، واسه این که ملت رو بیارن پای صندوقها فقط از فحشهای ناموسی صرف نظر کردن، شعارهای سال 76، تهدید، تطمیع،... اما یکی از آلودگی هوا که معضل اصلی شهرهای بزرگه دم نزد. انگار مردم هم همچین انتظاری نداشتن، همه منتظرن ببینن کی خفه می شن به سلامتی. هرکی خفه نشد، قدرت به اون می رسه دیگه. آخه جون آدم اینقدر مفت؟؟؟؟؟؟

ظرفیت خبردونیم پره، دلم می خواد خودمو از درخت دوریان دار بزنم! اونایی که نمی دونن دوریان چیه، بدونن یه میوه استوایی پر از خارهای سفته که بوی لاشه خر مرده می ده و مزه روغن سوخته موتور پیکان! البته مطمئن نیستم درخت باشه، ولی خیالی نیست اگه بوته بود واسه خودکشی می رم از بالا می پرم رو بوته اش! نمی دونم اونایی که از نزدیک با تمام این مسائل دست به گریبانن می خوان با زندگیشون چی کار کنن؟!

posted @ ۶:۵۰ قبل‌ازظهر  


   یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۵  

آرپی و خمپاره
کمپوت بخور تو سایه
مرگ بر صد دام!

فیلم اعدامشو دیدین؟ همین که با موبایل ضبط شده و کلی آدمو انداخته به جون هم. دلم سوخت نذاشتن شهادتینشو تا آخر بگه.اما دلم برای حرفهایی که با خودش برد اون دنیا بیشتر می سوزه. برای همدستهایی که معرفی نکرد، جنایتهایی که هیچ وقت افشا نشدن، اعمالی که بابتشون محاکمه نشد... دلم می سوزه که نمرد تا مجازات بشه، دارش زدن تا دقیقن خفه اش کنن! وگرنه یه بار مردن واسه همچین آدمی کم مجازاتیه! حالا این روح پلید دیکتاتوری واسه یه عده می شه شهید و قهرمان تا دوباره و دوباره حلول کنه...

خجالت کشیدم وقتی چند ثانیه قبل از مرگ بهش بدوبیراه گفتن و با پوزخند بهشون گفت فکر می کنین کارتون خیلی شجاعانه است؟ اما مردمی که الآن قدرتشونو به جز به ضعیف تر از خودشون نشون نمی دن و همدیگه رو تیکه پاره می کنن- تو رده های پایین به خاطر مسائل ایدئولوژیک و تو رده های بالا به خاطر قدرت - دارن درسی رو پس می دن که از صدام و امثال صدام یاد گرفتن.

ما درسی رو که یاد گرفتیم چطور پس می دیم؟!

posted @ ۳:۱۸ قبل‌ازظهر  


   سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵  

در باب بازی شب یلدا

نمردیم و ما هم دعوت شدیم! البته از اونجایی که وبلاگ نویسی رو حدودن 5 سال پیش شروع کردم تا حرفهای خصوصیمو توش هوار بکشم، فکر نکنم دیگه چیزی از من مونده باشه که ندونین! اما خب بازم می گیم و حالشو می بریم، چه خیالی!

یه مقدمه بگم، این یلدا بازی منو به طور مبهمی یاد داستان ابله مال داستایوسکی می اندازه، اونجا که تو مهمونی ناستازیا، ملت دور یه میز می شینن و قرار می ذارن هرکی به نوبت زشت ترین کاری رو که تو عمرش کرده و بابتش شرمنده است بگه. اونی که موقعیت اجتماعی پایین تری داشته و مردم خیلی تحویلش نمی گرفتن، سعی می کنه با صداقتش بقیه رو تحت تاثیر قرار بده و تعریف می کنه از یه فقیر چندتا سکه دزدیده. همین باعث می شه همه تف و لعنتش کنن! اونایی که تو پول و پله ردیف و تو اجتماع معروف و به اصطلاح جنتلمن بودن ماجراهای متفاوتی تعریف می کنن. یکیشون می گه زمان جوونی و بی پولی سر پیرزن صاحبخونه اش داد کشیده غافل از این که پیرزنه مرده بوده و این داشته سر جنازه داد می زده. دومی هم می گه واسه زنی که اصلن براش ارزشی نداشته خودشیرینی کرده تا جوونی رو که عاشق زنه بوده اذیت کنه، درحالی که هیچ دشمنی هم با جوونه نداشته و فقط کرمش گرفته بوده! قضاوت مردمو می تونین حدس بزنین حتمن... ربط این جریان رو با بازی شب یلدا اگه پیدا کردین به منم بگین!

و اما من و ویژگیهای کذاییم:

1. تو روابطم با بقیه آدم ترسویی هستم. چون بچه آخر بودم و با خواهرها و برادرم اختلاف سنیم زیاده، هم زیاد ازم انتظار داشتن، هم حوصله بچه بازیهامو نداشتن. درنتیجه زیاد محاکمه و محکوم می شدم و قدرت دفاع کردن هم نداشتم، مگه وقتهایی که دیگه جیغ و داد راه می انداختم! هنوزم که هنوزه در حالت کلی بهم می گن آدم خودخور تودار و درحالت خاص که کارد به استخونم برسه می شم هوچی سلیطه! سر همین تربیت بچگی، با همسن و سالهام سخت رابطه برقرار می کنم و اصولن تو روابط رسمی و کاری که توش همه چی تعریف شده است، احساس امنیت بیشتری می کنم و موفق ترم تا روابط خونوادگی و دوستانه. واسه همینه که بهترین خاطراتم مال محیطهای کاریمه و اونقدرها دوست صمیمی و رفیق گرمابه و گلستان ندارم.

2. تو دنیا از چند دسته از آدمها خیلی بدم می یاد: اول بنیادگراها از هر سنخ و هر مسلک. دوم خواننده هایی که دوزار صدا ندارن و به بهانه هنرمندی، می یان اعضا جوارحشونو نشون خلق الله بدن! خب تو که این کاره ای برو تو فیلمهای مربوطه خودتو نشون بده دیگه چرا عربده می کشی به هنر موسیقی گند می زنی! سوم اونایی که یه گوشه نشستن و ادعای باحالی خفه شون کرده، درباره زندگی همه قضاوت می کنن و راه کار ارائه می دن و به همه انگ نفهمی و بی شعوری و بی کلاسی می زنن، درحالی که اگه یه ذره مثل خودشون باشی باید کرور کرور سوتی ازشون بگیری. چهارم آدمهای معتادی که عین انگل، زحمت بقیه رو خرج عملشون می کنن، تو دنیا به جز خودشون به هیچ کس اهمیت نمی دن، ولی درحالی که هوا رو با نفس بوگندوشون به کثافت می کشن، برات درباب هستی و نهیلیسم سخنرانی می کنن و ادعاشون می شه یه مشت استعداد درک نشدن که کسی قدرشونو ندونسته! ای مرده شور! پنجم دخترهایی که خیال می کنن تموم مردهای دنیا عاشقشونن و بهشون نخ می دن اما اینا با زرنگی تو حال همه می زنن و محل هیچ کس نمی ذارن و سرهمین نزدیک بوده چند نفر خودشونو بکشن واسه تحفه خانوم! برو بابا جمع کن کاسه کوزه رو! اگه پسر این تریپی هم داریم، از اونا هم بدم می یاد!

3. تو دنیا از چند تیپ آدم خیلی خوشم می یاد: اول آدمهایی مثل گاندی که با مبارزه بدون خشونت، کارهای بزرگ و تغییرات بزرگ ایجاد می کنن.(و برام خیلی جالبه که برای از بین بردن همچین آدمی، بنیادگرایی با استعمار متحد می شه!) دوم آدمهای جاه طلبی که برای زندگی ارزش قائلن و با سعی و تلاش و نه با لجن مال کردن حریف، سعی می کنن سطح زندگیشونو بالا ببرن. سوم پیرمردها و پیرزنهایی که هیکلشونو رو فرم نگه داشتن، خوش تیپ می گردن و به جای گله از بی وفایی بچه ها، دنبال ورزش و گردش دور دنیان، معمولن هم پر از خاطرات جالبن. چهارم آدمایی که تو این دور و زمونه اگه دستشون برسه از کمک به بقیه دریغ نمی کنن، به جای این که چشماشونو ببندن و قضاوت کنن.

4. تو این یه ربع قرنی که از خدا عمر گرفتم، حسرت داشتن یه شنونده خوب رو با خودم این ور اون ور بردم، البته یه بنده خدایی رو می شناختم که شنونده خوبی بود اما خب به دلیل یه سری ملاحظات اجتماعی نشد که بشه! خودم سعی می کنم تا اونجایی که می تونم شنونده خوبی باشم، شرط لازمش به نظر من اینه که اول تشخیص بدین طرف برای چی می خواد حرف بزنه باهاتون؟ از تون نظر می خواد؟ راهنمایی می خواد؟ احتیاج داره تاییدش کنین یا متقاعدش کنین که اشتباه می کنه؟ یا فقط می خواد حرف بزنه و شما بشنوین؟ در هرکدوم از این شرایط، به نظرم آدم باید سعی کنه جریاناتو از دید طرف ببینه. حتی اگه می خواین مخالفت کنین، زرتی نزنین تو حال طرف که نخیر تو اشتباه می کنی و این طور نیست، ازش سوال بپرسین و نظر بخواین و آروم آروم سعی کنین نظرتونو تو این قالب بهش بگین. همیشه انعطاف پذیریتونو حفظ کنین و حتی اگه اون عصبی شد، شما آروم باشین. چون معمولن آدمی نیاز به شنونده خوب داره که حال روحیش خرابه... آره ما که گیر نیاوردیم، خدا کنه خودمون بتونیم این طوری باشیم.

5. اینا اسباب لذت بردن منن از زندگی: چایی، کتاب، ریاضی، بدمینتون، کوه وسط هفته (ای یادش به خیر)، برنامه نویسی تحت وب، لباس نو، تئاتر، وبلاگ، کاناپه خونه دایی کوچیکم تو اهواز به همراه مقدار متنابهی مجله خانواده (یاد اینم به خیر)، گز کردن خیابون، تازگیها خوردن غذای ژاپنی و کره ای هم به این لیست اضافه شده... اگه می خوای افه بیای که پس عشق چی، باید عرض کنم اگه عاشق باشی، عشق وسیله لذت بردن از زندگیت نیست، بلکه همه زندگیته. اگه هم نیستی که هیچی!

در خاتمه لازم می دونم از نسیم عزیز تشکر کنم که به یاد من بود و منو دعوت کرد. کم کم داشتم عقده ای می شدم که چرا هیشکی دوستم نداره، نزدیک بود یه پست بنویسم با عنوان "بازی شب یلدا می کنین؟! اه اه چقدر بی کلاس و کوته فکرین!!!!" و این طوری خودمو لو بدم! از شما هم که حوصله داشتین و منم منم کردنهای این جانبو برای بار nام خوندین کمال تشکر رو دارم. رولت روسی، words، پنگوئن در یخچال، طبیعت مرد و شاید دیر بشه رو دعوت می کنم به این بازی. اگه به پرستیژتون نخورد و دعوتو اجابت نکردین خیالی نیست، فقط بدوبیراه تو کامنتدونی من ننویسین! دو نفر دیگه رو هم می خواستم دعوت کنم که نکردم، اولی رو چون می دونستم حال نمی کنه، دومی رو هم ترسیدم صورت خوشی نداشته باشه براش، اینم نوشتم که بمونین تو خماری اون دو نفر، چون مرض دارم!!!

posted @ ۶:۲۷ قبل‌ازظهر