|
جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵
منو از رو نمی بری زندگی کثافت. به مرگ عزرائیل قسم تا کثافتو از وجودت پاک نکنم تا سهممو ازت نگیرم خیال دق کردن ندارم.
posted @
۹:۴۲ بعدازظهر
جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵
بر پدر اونی که خونه تکونی رو باب کرد. از کت و کول افتادم. عوضش خونه شده دسته گل و منم کیفم کوکه و کبکم درحال خروس خوندن. این عیده واسه من واقعا عیده، حس می کنم خزونی که این چند وخته ذهنمو گرفته بود داره کم کم بهار می شه. دوباره دارم روحیه مو، خودمو، احساس خوشبختی رو پیدا می کنم و از همه مهم تر اعتماد به نفسمو. من دوباره دارم زنده می شم اونم وسط طبیعتی که با همیشه زنده بودنش بهم بیلاخ می ده، ولی خب... نوروز همه تون مبارک، امیدوارم هیچ وقت تو خزون روحی گیر نکنین و اگه خدای نکرده گیر کردین، هرچه زودتر ننه سرمای روحتون واسه عمونوروز شالگردن سبز ببافه. (افسانه شو درست گفتم؟ مطمئن نیستم)
posted @
۶:۳۹ بعدازظهر
یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۴
"خانم دکتر وفا سلطان، که خود را یک آدم غیرمذهبی یا سکولار معرفی کرد، در مناظره شبکه الجزیره که ویدیوی آن بیش از یک میلیون بار از اینترنت دیده شده و صدها هزار مسلمان در نقاط مختلف دنیا آن را از طریق ایمیل متن آن دریافت کردهاند، گفت مسلمانان به ورطه خشونت و ترحم به خویشتن، افتادهاند.
وی افزود برخلاف آنچه در مطبوعات میخوانیم، ما شاهد برخورد تمدنها نیستیم، بلکه آنچه این روزها میبینیم نبردی است میان مدرنیسم و توحش، میان طرز تفکر قرون وسطی و قرن بیست ویکم، این نبردتمدنها نیست بلکه نبرد عقبماندگی است با تمدن، و این نبردی است که نیروی اسلامگرائی مرتجع و خشن، حتما در آن بازنده خواهد شد.
به نوشته نیویورک تایمز، وعاظ و پیشنمازان در سراسر جهان اسلام حرفهای خانم دکتر وفا سلطان را محکوم کردهاند و پیامگیر تلفنی او پر است از تهدید به مرگ، ولی اصلاحگرایان اسلامی او را میستایند، به خاطر آنکه با صدای بلند و آنهم از تلویزیون الجزیره که دهها میلیون تماشاگر دارد نظراتی را ابراز کرد که آنها حتی در خلوت هم جرات نمیکنند بر زبان بیاورند.
خانم دکتر وفا سلطان، به گزارش روزنامه نیویورک تایمز، زندگی ساده و متوسطی در نزدیکی لسآنجلس دارد، در خانهای که به تازگی بعد از عمری اجازهنشینی امکان خرید آن را یافته است، او با شوهرش که گاراژی برای اندازهگیری دود ماشینها را اداره میکند، و سه فرزندی که یکی از آن ها را در آمریکا به دنیا آورده، زندگیای دارند شبیه به هزاران همسایه آمریکائی، اما برای او که از خشونت اسلامگریان اخوانالمسلمین در سوریه گریخته و ناچار بوده خود را در جامعه ای تازه مستقر کند از طریق آموختن زبان و دادن امتحانات متعدد لازم برای گواهی طبابت، مفهوم آنچه یافته است، تفاوت دارد.
نیویورک تایمز مینویسد شاید تحریکآمیزترین حرفهای خانم دکتر وفا سلطان مطالبی بود که در تلویزیون الجزیره هنگام مقایسه مسلمانان و یهودیها بر زبان آورد. وی با اشاره به کشتار میلیونها یهودی در زمان جنگ دوم در کورههای آلمان نازی، که هالوکاست نامیده میشود، گفت یهودیها مصیبتی را پشت سر گذاشتند و دنیا را وادار کردند که به آنها احترام بگذارد، نه به زور و با توسل به ترور بلکه با دانش؛ نه با گریه و داد و فریاد، بلکه با کار.
وی افزود: ما ندیدیم یک یهودی خودش را در یک رستوران آلمانی منفجر کند، ما ندیدیم یک یهودی کلیسائی را نابود کند، ندیدیم یک یهودی با کشتن مردم به کشتن مردم اعتراض کند. وی گفت مسلمانان در افغانستان سه مجسمه بودائی را نابود کردند اما ندیدیم یک بودائی یک مسجد آتش بزند یا مسلمانی را به مرگ تهدید کند.
خانم دکتر وفا سلطان گفت: فقط مسلمانها هستند که با آتش زدن کلیساها، کشتن مردم و حمله به سفارتخانهها و نابود کردن آنها، از عقاید خودشان دفاع میکنند. این کارها نتیجهای نمیدهد. مسلمانان قبل از اینکه از بشریت انتظار احترام داشته باشند، باید از خود بپرسند برای بشریت چه کار میتوانند انجام بدهند.
میهمان دیگر این برنامه استاد الجزایری تعلیمات مذهبی دانشگاه در مصر به نام دکتر ابراهیم الخلدی بود که گفت بحث با خانم السلطان فایده ندارد زیرا او علیه اسلام کفرگوئی کرده است.
خانم دکتر سلطان به نیویورک تایمز [گفت] معنی این حرف این است که این شیخ همان جا فتوای قتل او را صادر کرد.
سخنان او علاوه بر مسلمانان اصلاحگر و متمدن، فعالان یهودی را هم جلب کرده است و کنگره یهودیان آمریکا American Jewish Congress از او برای سخنرانی در کنفرانسی در اسرائیل دعوت کرده است اما روحانیون هموطن او در سوریه به او برچسب کفر زدند و اعلام شد که بیشتراز کاریکاتورهای پیامبر در جراید اروپا به اسلام لطمه زده است."
اينم منبع
posted @
۶:۰۳ بعدازظهر
پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۴
واقعا اگه ما ايرانيها اين زبونو نداشتيم چی کار می کرديم؟ هيچی شايد در اين صورت غمباد می گرفتيم بلکه يه فکری به حالمون می کرديم که ديگه شعری که ميرزاده حدود 100 سال پيش گفته امروز وصف حالمون نباشه و دلمونو آروم نکنه. بفرمايين، فرازهايی از اين شعر رو بخونين، الی ماشاءالله هم اسم هست که به جای اسم وثوق الدوله بذارين:
هرچه من ز اظهار راز دل، تحاشی می کنم بحر احساسات خود مشکل تراشی می کنم ز اشک خود بر آتش دل، آب پاشی می کنم باز طبعم بيشتر آتشفشانی می کند
زانزلی تا بلخ و بم را اشک من گِل کرده است غسل بر نعش وطن، خونابه دل کرده است دل دگر پيراهن دلدار را ول کرده است بر زوال ملک دارا نوحه خوانی می کند
دست و پای گله با دست شُبانشان بسته اند خوانی اندر ملک ما از خون خلق آرسته اند گرگهای آنگلوساکسون برآن بنشسته اند هياتی هم بحرشان خوان گسترانی می کند
ديگر از تاريخ دنيا نام ايران بست رخت باغبان زحمت نکش کز ريشه کندند اين درخت ميهمانان وثوق الدوله خونخوارند سخت ای خدا با خون ما، اين ميهمانی می کند
ای وثوق الدوله ايران ملک بابايت نبود! اجرت المثل متاع بچگيهايت نبود! مزد کار دختر هرروزه جايت نبود! تا که بفروشی به هرسو، زرفشانی می کند!
ای عجب دندان ز استقلال ايران کنده ايد زنده ای ملت! سوی گور ارچه بخراميده ايد؟ دست از تابوت بيرون آوريد ار زنده ايد گفته شد کاين نيم مرده، سخت جانی می کند!
posted @
۶:۴۲ قبلازظهر
من به ياد عطر بارون زده گلهای پونه می کشيدم پای خسته مو تو جاده به هوای بوی خونه وقتی که صدای خونه منو تا آخر جاده می کشونه اين سراب توی جاده که چشامو می سوزونه
اولين عيد من دور از ايران... انصاف نيست. ترافيک و گرونی اسفند رو از دست دادم، اما بارونهای خوشگلشو با بوی عيد که به بوی دود غلبه می کنه چی؟ يا اون شادی پنهونی که علی رغم تموم تلاشهای حکومت باز تو چشمهای تموم مردم هست، حتی اون فقير فقيرها چی؟ البته می دونم اگه ايران بودم الآن به هردری می زدم عيدو بزنم بيرون تحمل اينهمه کينه و عقده حکومتيها رو از همين يه عيد ملی که برامون باقی مونده ندارم. يعنی اساسا تحمل اينهمه نفرتو ندارم، کجای دنيا حکومت اينقدر از مردم متنفره آخه؟ نوروز که مثل نفت نيست که بگی بايد غارت بشه واسه دادن حق حساب و خريد اسلحه واسه تروريستهای لبنان و عراق و خلاصه حفظ قدرت. غارت نوروز منفعت اقتصادی يا سياسی نداره فقط نشون دهنده نفرته. يادمه پارسال دم عيد رفته بوديم تجريش خريد. حال و هوای تجريش دم عيد نزديک کوه... وای محشره. يه پيرمرد مفلوک هم بساط پهن کرده بود شمع می فروخت، ما هم رفتيم واسه هفت سينمون شمع سبز بگيريم، مامان عاشق سبزه. چند تا ديگه هم مشتری داشت که مامور نيروی افتضاحی سررسيد. می دونی پليس تو ايران تنها هدفش ايجاد ناامنی واسه آدمهای بی آزاره. مرتيکه قلدر سر پيرمرد داد کشيد باز بساط پهن کردی؟ مگه نگفتم جمع کن؟ پيرمرد سرشو انداخت پايين، ما همه زل زديم به مرتيکه. مامان دراومد که پسرم چی کارش داری، همين يه شب عيده بذار کاسبيشو بکنه عيدش عيد بشه. يارو محل نذاشت و داد زد جمع کن و با لگد زد يه سری شمعهاشو انداخت و شکوند. پيرمرد دستهاش می لرزيد هيچی نگفت و شروع کرد به جمع کردن. يار به مرتيکه گفت می خوای جمع کنه خب جمع می کنه چرا ديگه شمعهاشو می شکونی عقده ای؟ خوش داری بگی زورت زياده، زورت هم به اين رسيده؟ عوضی دوباره لگد زد تو شمعها. حال همه مون گرفته بود. ما و مشتريهای ديگه شروع کرديم به خريدن شمعهای شکسته. دو سه هزارتومنی کاسب شد و بقيه رو جمع کرد و رفت. يار می گفت شب عيد شهرداری با عوارض خون کاسبهارو تو شيشه می کنه، اينا چون عوارض نمی دن واسه شون مامور می يارن. خب گيرم طرف مامور بود و معذور، اما اون نگاه نفرت آميزی که به ما انداخت چی؟ وقتی داشتيم شمعها رو می خريديم چنان با نفرت و کينه نگامون می کرد که گفتم اگه شرايطو مناسب می ديد با اون ژ-3 روی شونه اش همومونو می بست به تير. بماند که تو خيلی از کشورها، مثلا همين جا، تو مناسبتهای خاص دولت بعضی از خيابونها رو می بنده يا درصدی ازشونو می گيره واسه دستفروشها، معاف از ماليات و از هفت دولت آزاد. که هم کمکی باشه به حالشون و هم تا حدودی قيمتهای بازار رو متعادل کنن. موضوع اينجاست که نمی شه تو ايران يه چيزی مال مردم و واسه دل مردم باشه و دولت توش گند نزنه، گيرم هيچ ضرری هم براش نداشته باشه. کار از کنترل مردم گذشته به تحقير و خرد کردن علنی شخصيت مردم رسيده. مثلا تجمع روز زن، گيرم دستور داشتن تجمع رو بهم بزنن، چرا بهشون فحش ناموسی دادن ديگه؟ اين غير از کينه و نفرته؟ با اين احوال، با وجود شورای امنيت و اونهمه جيب گشاد کشورهای ديگه که واسه چاپيدن تتمه منابعمون دوخته شده (باز دم آمريکا گرم که موضعش مشخصه) و به کوری چشم اونی که بيشتر از همه ازمون متنفره، عيد رو حال می کنيم. شمايی که تو ايرانين، اين تن بميره بيشتر حال کنين. بزرگترين ايستادگی جلوی دشمنی که به هرقيمتی شده می خواد خردمون کنه، اينه که خرد نشيم و روحيه مونو حفظ کنيم. (ارواح عمه اجداد روضه خونت، سفالينه!)
posted @
۵:۵۰ قبلازظهر
سهشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴
يکی نيست بگه زن حسابی، پست نمی نويسی نمی نويسی می ذاری حالا که لامپ اتاق سوخته تو این ظلمات کورمال کورمال می نويسی؟ تازه ويرم گرفته داستانمو هم بنويسم اگه حسش موند، فردا اين کارم می کنم. چرا؟ چون به زودی امتحان دارم و شب امتحان ترک روی ديوار هم از موضوعی که بايد بخونيش جالب تره چه برسه به وبلاگ. از اين آدمهای کليشه ای مدل جديد عقم می گيره از همينا که خودمم جزوشونم. از همينا که دو دستی زندگی رو چسبيدن، به جز اتلاف اکسيژن نازنين کاری انجام نمی دن مدام هم درباب اين زندگی ملالت بار نق می زنن و افه "در زندگی زخمهايی هست که مانند خوره..." می يان. اما عين کرم آسکاريس با تموم وجود چسبيدن به روده زندگی. اون کافی شاپه تو آبان اسمش 78 بود 77 بود، خلاصه هفتاد و چند بود داشت کم کم پاتوق ما می شد که خدا رو شکر قيمتهاش و راه دورش از پاتوقی انداختش. پر بود از اين تريپ آدما. (منم بودم ها) يادمه يارو با سه من ريش و موی بلند وزوزی و پيرهن مدل خرقه حضرت عيسی داشت مخ طرفو می زد با خيام. که زندگی چيه بابا، خيامو درياب که بی می ناب زيستن نتوانم و اينا. دختره هم اون ور هی دست می برد تو يقه مانتوی تنگش و هی اوهوم اوهوم می کرد در تاييد فرمايشات آقا. چقدر تکراری آخه، بابا يه تنوعی يه چيزی. اين مستی که ما داريم اگه اسمش عشق و حال بود پشت بندش گير و دعوا و عربده کشی و استفراغ و سردرد نبود. اوهوی حالا دست نگير پس مستی مفهوم عرفانيه و اين مزخرفات، اونايی که تريپ مست عرفان و عشق الهيين، خيلی مست بودن حکم فقهی واسه سکس بالای پالون شتر صادر نمی کردن. اينه که می گم همه چی کليشه ای شده انگار همه چی مفهوم خودشو از دست داده. يادمه يکی يه بار بهم گفت تو کارخونه کلمه سازی هستی و نمی شه به کلماتی که می گی اعتماد کرد چون فقط کلمه هستن و برات مفهوم ندارن. راس می گه، انگار فقط هم واسه من صادق نيست. دنيا دنيای گنگ و بی مفهومی شده پر از کلمه که همه استفاده می کنن ولی دريغ از يه جو مفهوم.
posted @
۶:۰۱ بعدازظهر
پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴
عرعر
هه هه هه... شما تقويم زناشويی رو ديدين؟ اينجا رو ديدم درباب اين تقويم نوشته که ظاهرا همه اش به همون يه کاری برمی گرده که از ديد علما تنها کاريه که دو نفر آدم (از يه جنس يا دو جنس مخالف فرق نمی کنه) با هم می تونن انجام بدن. اگه براتون فيلتر شده، شرمنده ام چون روم نمی شه همه اشو اينجا نقل کنم. يه چند تا چشمه اشو می يام که البته مجبورم سانسور کنم، بقيه شو برين از همون انتشاراتی قم بخرين واسه منم يه نسخه بفرستين! - در مورد ملاك انتخاب همسر روايتي نقل شده مبني بر اينکه: "زن باكره اي را بخواهيد كه فرزندان بسيار بياورد و سرينيش بزرگ باشد." - "براي اينكه فرزند چشم چپ نشود به هنگام بعداز ظهر (...) نكنيد." - "پياز بخوريد كه سه خاصيت در آن هست بوي دهان را پاك مي كند(؟!)، لثه را محكم مي نمايد و بر نطفه و قدرت (...) مي افزايد." - "به زنهاي حامله كندر بخورانيد زيرا آنكه در شكمش هست اگر پسر باشد دانا، شجاع و قلب او پاك باشد و اگر دختر باشد صورت و سيرتش خوب مي شود و اطراف رانش بزرگ و نزد همسرش محبوب و سعادتمند مي باشد". راست و دروغش گردن روز آنلاين آقا شاهين برام لينک خبری رو فرستاده بود درباب بخشنامه جديد فدراسيون کوهنوردی که استفاده از پناهگاهها با معرفی نامه و ارائه شناسنامه واسه همسران کوهنوردها ممکنه - لينکشو گم کردم - هم خنده ام گرفت و هم گريه ام گرفت طبق معمول از اين تحقيرها، از اين که انگار ما ملت ايران يه مشت الاغ پرورشی هستيم و اين حضرات صاحبهای ما و تموم هم و غمشون اينه که بی ضابطه و بی حساب کتاب جفتگيری نکنيم. بعد که ياد احکام رساله افتادم که درواقع مکمل کتابهايی از سنخ همين تقويم زيباست، ديدم خب بايد بهشون حق داد چون هر نويسنده ای در وهله اول واسه خودش می نويسه. آدمی که مجبوره پای خدا و بهشت و جهنمو بياره وسط چون بالای پالون شتر هم نمی تونه کنار زنش آروم بشينه، خب لابد تا بالای کوه قاف هم بره به همين نيت می ره! بماند که اين آقايون حال ندارن پای سفره صاف بشينن و واسه غذا خوردن هم يه وری ولو می شن، چه برسه به اين که تا پناهگاههای سبلان و دماوند برن! درضمن خانمی که تا پناهگاه بياد قاعدتا ورزشکاره و "اطراف رانش بزرگ نمی باشد" و باب طبع حضرات نيست! اما خب ديگه به قول خودشون "مسألهٌ!"...
پی نوشت: قلی و باباعلی روی الاغ سوارن، توی الاغ سواری ديگه لنگه ندارن
posted @
۶:۱۰ قبلازظهر
|